Archive
- اکتبر 2020
- ژانویه 2019
- دسامبر 2018
- ژوئیه 2018
- مِی 2018
- آوریل 2018
- فوریه 2018
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- جون 2017
- مِی 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- ژوئیه 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- مِی 2015
- مِی 2014
- فوریه 2014
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جون 2013
- مِی 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- اکتبر 2010
- آگوست 2010
- ژوئیه 2010
- جون 2010
- مِی 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- اکتبر 2009
- مِی 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- ژوئیه 2008
- جون 2008
- مِی 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- ژوئیه 2007
- جون 2007
- مِی 2007
شماحق نداریدبه کارگردانی که فیلمهایش همواره توقیف می شودتوهین کنید………
سلام…خوبی رفیق؟ بنده خدا پناهی عمرن اگه عقلش به این چیزا برسه….در ضمن با هات موافق نیستم چون تو هر جامعه ای بایست از زبان مسلط استفاده کرد تا شنیده شد پس کار پناهی نقض غرض نبوده …راستی هیچ وقت با این قضیه خرد زنانه و مردانه نتونستم کنار بیام اگه خرد خود بنیاده مگه میشه تفکیک جنسیتیش کرد ؟اگه توضیح بدی ممنون میشم…
به نکته مهمی اشاره کرده ای:خیلی از خواست های به ظاهر ضد مردانه در واقع چیزی نیستند جز باز تولید مرد سالاری.کاملا موافقم. بر عکس دایره که فیلمی هو شمندانه و در خشان بود،آفساید بسیار سطحی ،شعار زده،و پوپولیستی بود.اما برای نقد این مرد سالاری پنهان به نظریه جوهر گرایانه ایریگاری استناد کرده بودی.جوهرگرایان بر خلاف بر ساخت گرایانی مانند بوردیو یا جودیت باتلر، جوهری زنانه را در در وجود زن فرض می گیرند.مشکل این جاست که خود این نظریه نیز می تواند توجیه گر و باز تولیدکننده مرد سالاری باشد: تا کید روی این که فلسفه اساسا مردانه است و زنان باید در پی ساختن زبان فلسفی جدیدی باشند عملا منجر به محروم شدن زنان از گفتمان فلسفی می شود. حتی از این بد تر:گاهی تاکید افراطی ایریگاری بر روی «تفاوت»زنان با مردان او را با تفکری ارتجاعی هم صدا می کندمن سخت به امکان رهایی بخشی این نظریه مشکوکم.و گر چه فکر می کنم رهیافت بر ساخت گرا نیز بری از نقص نیست،اما امکان سوء استفاده از آن کمتر است.
مدام از انضمامی بودن حرف می زنید اما نوشته هایتان پر از ادعاهای کلی و مطلق است.
اگر واقعا اینگونه است که «زنان اگر بخواهند در عرصه عمومي مشاركت داشته باشند (همچون زنان نخبه- فعال) ناگزير از آن هستند كه با زبان رايج مردانه سخن بگويند. زنان در درون نظام معنايي مردانه حاكم بر عرصه عمومي، خواستهايي همچون خواست مردان پيدا ميكنند» پس چطور است که در پایان نوشته تان فرموده اید فیلم دو زن میل زنانه را بازتاب می دهد؟! ضمنا بر خلاف نظر قاطع شما نمونه «دو زن» پس از آن تداوم یافت مثلا بنگرید به فیلم «کافه ترانزیت».
در ادامه نوشته اید»چرا زنان براي استعدادهاي خود تماشاچي نميسازند؟ » آقای بزرگیان چشمان شما ضعیف است وگرنه کافی است به عرصه فیلمسازی مستند بنگرید که تقریبا در قبضه زنان و خواسته های آنان است یا از آن مشهودتر کمپین یک میلیون امضا که ادبیات جدیدی تولید کرده و نگاه های بسیاری را متوجه خود کرده.حتما چون خواسته های این کمپین به نظر شما مردانه است آن را نمی بینید!
یک بار دیگر در این پاراگراف تامل کنید که چه(!) نوشته اید»در عرصه عمومي مردانه، سوژه تلاش دارد مردانه بخواهد، مردانه اقدام كند و درنهايت مردانه شود. زنان همواره در زيست- جهاني زندگي ميكنند كه توسط خودشان ساخته نشده و تعلقي به آنان ندارد. مردانگي زيست- جهان باعث ميشود زنان به عنوان جنس دوم، خويشتن خويش- يا همان ميل واقعي- را فراموش كرده و در هياتي مردانه به حيات خود ادامه دهند؛ زنان فرودستتر با الصاق به حوزه خصوصي و زنان فرودست با خواست مردانه زيستن.»
با این اوصاف من مانده ام گفتمان فمینیستی از کجا سر بر آورده؟ خود نظریه ایریگاری هم که مردانه می شود,اصلا تمامی حرکتهای اعتراضی و برابری خواهانه زنان در بهترین حالت «با خواست مردانه زيستن» است!
بگذریم ,راستی چند وقتی است که مطالب قدبمی می گذاری.حرف جدید نداری؟
شماره جدید نشریه نسیما (به همت اعضای انجمن نسیم اندیشه) منتشر شد. از عصر پنج شنبه در روزنامه فروشی های شهر قم
با مطالبی هم چون:
رویای زیبای شهر من
دیشب بابات دیدت ایدا
وزیر علوم اعتقادی نداشت
چپ و راست یک مناظره
قصه های یک نگارستان، غصه های یک دلسوز
از دروازه کاشون تا سیفیدآب
لژیونرهای قمی
سلام…ممنون که توضیح ندادی!!!یا حق
آقا یا خانم دانشجو
ظاهرا با دیدن فیلم های اعتراضیی مثل دوزن یا جنبش های مدنیی مثل کمپین یک میلیون امضا خیلی به هیجان می آیید.نگاه جامعه شناسانه محتاطانه تر از این حرف هاست. خیلی از چیز هایی که شما می پندارید اوج آزادی خواهی است در واقع حضیض سلطه گری است.این مقاله نمونه خوبی است برای نشان دادن این نکته.البته برای فهم آن باید ذوق زدگی را کنار گذاشت.
1. ابتدا لازم به ذکر است که من آن دانشجو نیستم و نکته جالب آن است که شاخکهای من به همان نوشته هایی از آقای بزرگیان حساس است که آن خانم یا آقای دانشجو دست روی آنها میگذارد.
2. خانم یا آقای مینا روی نکته ی جالبی در نوشته ی آقای بزرگیان دست گذاشته و به نحوی تلویحی نشان داده است که نوشته ی خود آقای بزرگیان می تواند مصداق همان چیزی باشد که ایشان به مصاف آن رفته است.
3. آقای بزرگیان بازهم ذهنیت آشفته، ترجمه ای و اسنوبیستی خود را در این نوشته به نمایش گذاشته است. ایشان از هر باغ گلی می چینند و عطری از گل خرزهره و محمدی می سازند. یکی از سنجه های قوت و صحت یک تئوری سازگاری درونی آن است. عادت دیرینه ی آقای بزرگیان خرج کردن همان چیزی است که دیروز آموخته اند و در این کار، هرگز به استلزامات و نتایج حرفهایشان نمی اندیشند. از هابرماس و گافمن و کریستوا و ایریگاری و هگل سخن می گویند و به همه ی آنها استناد می کنند. شناخت و دیالوگ با اندیشمندان مختلف نه تنها عیب نیست بلکه می تواند هنر هم باشد. اما ایشان گویی به تناقضاتی که گاهی با این کار به آن مبتلا می شوند کاری ندارند. برای ایشان خرد تاریخی و جوهرگرایی قابل جمع اند !!!!!!
4. این گونه برخورد آقای بزرگیان، همانطور که پیشتر هم اشاره کرده ام، نشانی از بیماری اسنوبیسم در ایشان است. دلایل قوی باید و معنوی / نه بلغور نام دو سه اجنبی ( با پوزش از سعدی!)
5. یکی از آفات و چاله های فلسفیدن و اندیشیدن در ایران، جدایی و انفصال مفهوم یا تئوری از واقعیت است. اگر بخواهم به تمثیل سخن بگویم، روشنفکران ایرانی ابتدا لباس می دوزند و سپس در پی پوشانیدن آن بر تن هستند، غافل از آن که ابتدا باید اندام را اندازه کرد و سپس از پی دوخت لباس رفت. این نکته در آقای بزرگیان به وضوح مشاهده می شود. ایشان به مساله ای که می بینند کاری ندارند. ابتدا متفکران مد روز را دستچین می کنند و سپس به دنبال مساله می گردند. در ضمن، بنده نه سر عناد با این متفکران دارم و نه از شناخت آرایشان بی بهره ام.
6. هرچند فیلم دایره پناهی به باور من یکی از درخشان ترین فیلمهای ایرانی است، اما فیلم آفساید را نمی توان فیلمی «سطحی، شعارزده و پوپولیستی» قلمداد کرد. آنچه من از فیلم آفساید برداشت می کنم، نقد اندیشه ی » محافظت از زنان» است. زنان به استادیوم راه نمی یابند تا از گزند مردان در امان باشند! کارناوالی که در انتهای فیلم نمایش داده می شود، این اندیشه ی «محافظت» را به نقد می کشد و نشان می دهد که خشونت فقط محصول یک جامعه ی مردانه ( استادیوم مردانه) است؛ ورنه، در کارناوال پیروزی که مردان و زنان در خیابان در کنار یکدیگرند از خشونت خبری نیست. این فیلم، بنا به تفسیر من، در نقد اندیشه ی » محافظت از زنان» است و تناقضات این دیدگاه را به نمایش می گذارد. لازم به گفتن نیست که این نگاه تا چه میزان در سنت و سیاست ایران قدرتمند و پرنفوذ است.
7. خشایار دیهیمی در نقد مراد فرهادپور به نکته ی مهمی اشاره کرد. در جامعه ای که هنوز در زندانهایش آدمها شکنجه می شوند، سخن گفتن از «خشونت زبان» در حوزه ی عمومی مضحک است. جایی که زنان به استادیوم راه نمی یابند (ولو نتیجه ی حضورشان بازتولید خرد مردانه باشد)، سخن گفتن از ضرورت حمایت زنان از تیم فوتبال زنان به منظور مقابله با خرد مردانه مضحک است. می توان در آکادمی چنین بحت هایی کرد اما نباید اولویتهای حوزه ی عمومی را فراموش کرد.
7. امیدوارم آقای بزرگیان پاسخ به نوشته ی مرا به طرفداران و مریدان نسپارند.
با احترام
دانشجوی باسواد
آقای مینا
کامنت من نقد تناقضات نوشته بزرگیان بودکه هم ایشان هم شما پاسخی به آنها ندادید. آنچه شما «ذوق زدگی» نام نهاده اید را من «امیدواری» می نامم که بسیار بهتر از منفی بافی های محافظه کارانه شماست.گرچه شما نیز برای ادعاهای کلی و دهن پر کنتان دلیلی نیاورده اید.
جناب ب.مینا
مرسی ازنکته دقیقی که اشاره کرده بودی.من هم مبانی انتقادم به فیلم آفسایدرا بر روی تئوری های جوهرگرایان فمنیستی نگذاشتم چون اساسابرای من هم پذیرفته نیست .مبنای اصلی بحثم هابرماس وتئوری عقلانیت او بودکه کاملا غیرهگلی(ذات انگار) است.نقل قولی هم که از ایریگاری درمتن آمده نوعی تاکید بر نگاه فوکویی در مطالعات فمنیستی است.ایریگاری دربرخی ازنوشته هایش از فوکوبسیارالهام گرفته است به خصوص درجاهایی که گفتمان مردانه راموردبررسی قرارمی دهد.
سلام برعباس موسوی عزیز
نگاه تو به خرد وچگونگی اش مربوط به پارادایمی است که برمیگزینی. ازنگاه بسیاری ازمتفکران همچون وبر(خرد ابزاری -عقلانیت معطوف به هدف و…) هابرماس (خرد ارتباطی- خردابزاری و…..) خرد یک کلیت واحدنیست.
بارشدجامعه های سنتی ماقبل مدرن اروپاوبزرگتروپیچیده ترشدن آنهاتخصصی شدن وگوناگونی وافتراق فزاینده ای درحوزه های فعالیتی پدیدارمی شوند.وبرمیگویدهریک ازاین حوزه هاطی رونداین گوناگونی وافتراق مستقل می شوند.دراینجاست که خردمنقسم می شودزیراکه کنشها گوناگون می شوند.
خودبنیادی خردآنگونه که کانت درتشریح شرایط جدیدمیگویدبه معنای یک شکلی آن نیست بلکه ارجاعی است به سوژه وبریدن خرد ازافسون.همان افسون زدایی که وبر میگوید
اول،فکر نمی کنم آقای بزرگیان از اسنوبیسم خوشش بیاید.بدیهی است که عادت پسندیده ای نیست.اما من بر خلاف شما حواسم هست که پشت این حمله به اسنوبیسم مقداری احساسات ضد روشنفکری پنهان است.من ستایش گر بی چون و چرا فرهاد پور نیستم.اما فکر می کنم بخشی از نفرت از او(تاکیید می کنم بخشی) در واقع نفرت از کل پدیده روشنفکری است.
دوم،فوتبال در تمام دنیا «نبرد مردان در برابر »است مشابه نبرد گلادیا تورها.فوتبال سر شار از ارزش ها و ژست های مردانه است.این ورزش البته به دلایلی کاملا اجتماعی و نه جوهر شناختی مثل اکثر ورزش ها مردانه است.داستان این گونه است:زنان تر گل ور گل به ورزشگاه می روند تا «قهرمانان شهر یا میهن خویش »را تشویق کنند و به آن ها روحیه بدهند.این جا با همان نقش سنتی مادرانه ـخواهرانه زنان مواجه ایم:زنان همواره در حاشیه صحنه اصلی نقش حما یت گر،پرستار،سنگ صبور دارند.
آنان باید پسران و برادران خود را لوس کنند،قربان صدقه شان بروند،و به میدان بفرستند. زنان تا حدودی مشابه همین نقش را در جنبش دانشجویی داشته و دارند.من و آقای بزرگیان که چندین سال ازعمرمان را در این جنبش سپری کرده ایم به خوبی با این نقش زنانه در این جنبش آشنا هستیم.البته تغییراتی هم در شرف وقوع هست اما هنوز مانده تا تمامی این ساختار را در هم بریزد.
سوم،دو ایدئولوژی در فیلم آفساید در جدال اند:ایدئولوژی اولترا ارتجاعی که ته دل معتقد است زنان باید پرده نشین باشند،(همان افسر ناجا)و ایدئولوژی بورژواـ لیبرال و ناسیونالیست که نگاه مولف است و البته کمی پیچیده تر از ایدئولوژی قبلی است.این ایدئولوژی می گوید زنان باید به میدان بیایند و«مردان میهن»را تشویق کنند و بعد هم در آن جشن ملی شرکت کنند.آنان خودشان را «پسرانه»آراسته اند،تا یواشکی بتوانند وارد ورزشگاه شوند،اما آنان باید بتوانند «زنانه» به مفهومی بورژوایی باشند،تا به جایگاه «واقعی»و«درستشان»در«ملیت نوین ایرانی» دست یابند.به نظر من هیچ کسی مانند تالکوت پارسونز جامعه شناس بزرگ امریکایی نتوانسته است این ایدئولوژی را در قالب دانشی پیچیده و منسجم صورت بندی کند.بحث در باره او سخن را به درازا می کشاند.اشاره من به خصوص به نظریه او در مورد خانواده و نقش زن در آن است.در هنر هم که هالیوود سنگ تمام گذاشته است.درباره هالیوود توضیح نمی دهم چون فکر می کنم همه منظورم را متوجه می شوند.
چهارم،به نظر من نویسنده در این مقاله گول پوسته ظاهری ایدئولوژی را نخورده،و پشت ادعاهای فیلم چیزی را دیده است که منتقدان محترم به دلیل جوزدگی نمی توانند ببینند.
آقای بابک مینا سلام
1.هر چند بدیهی است که اسنوبیسم عادت پسندیده ای نیست اما بر خلاف شما گمان می کنم که آقای بزرگیان شیفته ی این عادت هستند و نوشته های ایشان همانطور که پیشتر هم اشاره کرده ام گواه شیفتگی ایشان است. اگر گمان می کنید که هر گونه انتقاد از روشنفکری و تاختن به پدیده ی اسنتوبیسم، نفرت از روشنفکری است و ریشه در باورهای محافظه کارانه دارد سخت در اشتباهید. ساده لوحانه است که هر گونه انتقاد از روشنفکری را به حساب محافظه کاری بگذارید. آقای بزرگیان نمونه ی کمیک بخشی از جریان روشنفکری ماست که به باور من از روشنفکری بیش از هر چیز، اسم و ژستش را دارند و افکار نپخته و هضم نشده ای را در عرصه ی عمومی رواج می دهند و به این ترتیب دکان خویش و تنورشان را گرم می کنند. اگر این را نفرت ارزیابی می کنید، من اسمش را هوشیاری روشنفکرانه می گذارم.
2.با نکته ی دوم شما کاملاً موافقم و صحیح می فرماییید. اما. اما به باور من، روشنفکران باید محلی بنگرند و جهانی بیندیشند. شما و بیش از شما آقای بزرگیان، گویی عادت دارید که جهانی بنگرید و محلی بیندیشید. در نکته ی دوم شما قیدی آمده است که بسیار روشنگر است: «در تمام دنیا». من هم می پذیرم که فوتبال «در تمام دنیا» ورزشی مردانه است اما وقتی سر سخن در باب فوتبال در ایران را دارم محتاطانه تر می اندیشم و می دانم که گفتن سخن هایی که شاید در همه جای دنیا رادیکال محسوب شود در ایران می تواند ریختن آب در آسیاب محافظه کاران باشد.( اشتباه نکنید و گمان نکنید که ایران و ایرانیان را دارای جوهری متفاوت می دانم. ایران فقط به لحاظ اجتماعی و سیاسی ، دارای وضعیت خاصی در جهان امروز است.) تحلیل شما یادآور تحلیل آقای مهرگان است که فیلم سنتوری را یک فیلم مبتذل و در جهت بازتولید نظام سرمایه داری می دانند چرا که موسیقی آن یک موسیقی مبتذل است و در دسته ی هنر والا نمی گنجد. همان حرف فرانکفورتی ها.
عدم دفاع از حضور زنان در ورزشگاه ها و توصیه به زنان که به دنبال آفرینش میدانی برای خود باشند (خواستی ظاهراَ رادیکال) آیا نمی تواند در ایران امروز حرفی محافظه کارانه تر از حرفهای مولف آفساید باشد. آیا این حرف به گونه ناخودآگاه و ناخواسته نمی تواند به سیاست تفکیک و تبعیض کمک کند؟ شما خوب می دانید که گاهی تفسیرهای ما از واقعیت، ماهیت و سرنوشت یک واقعیت را تعیین می کند. باز هم می گویم که فیلم آفساید، نقد «سیاست صیانت از زنان» است و تناقضات این تفکر را نشان می دهد. زنان نباید به ورزشگاه ( جامعه) راه داده شوند تا از خشونت ورزشگاه ( همان جامعه ی مردان) در امان باشند. اما سکانس پایانی فیلم ( کارناوال مردان و زنان) نشان می دهد که خشونت ورزشگاه ( جامعه ی مردان)، محصول همین سیاست صیانت و عدم حضور زنان است. این فیلم روشنگر این ایده است که خشونت محصول یک جامعه ی مردانه است و زنان می توانند رهایی بخش باشند. آیا این تفسیر، بر خلاف تفسیر شما، نمی تواند در رهایی بخشی زنان موثر باشد؟ آیا این ما نیستیم که با تفسیرهایمان، می توانیم در بازتولید و براندازی واقعیت سهیم شویم؟ من با ایده ی کلی شما موافقم اما یکی دیگر از سنجه های یک تئوری را (جدای سازگاری درونی که در آقای بزرگیان ابداَ یافت نمی شود)، نتایج سیاسی و عملی آن می دانم. تئوری و تفسیر شما و آقای بزرگیان، برخلاف نیت و خواستتان، می تواند نتایج سیاسی نامطلوبی داشته باشد؛ همان چیزی که شما در آفساید به دنبال آن بوده اید (پرده بر گرفتن از یک اندیشه) همانقدر که می تواند در باب یک اثر صادق باشد در باب تفسیرهای آن اثر هم صادق است . هگل و هگلی های جوان و مارکس مثال خوبی است.
3. برای آنچه منظور شماست به نظر من فیلم ده کیارستمی مثال بسیار خوبی است. فیلمی که پس از دیدنش این حس به انسان دست می دهد که پیرزن سنتی نمونه ی خوب یک زندگی ایدئال است. فیلم ده فیلمی است که در آن کیارستمی کوشید تا با شهر و مدرنیته آشتی کند اما متآسفانه نتیجه ی کار نشان داد که ذهنیت وی رومانتیک تر از آن است که بتواند با مضامین مدرن همصدا شود و فیلمی فمینیستی بسازد.
4. راستی آقای بزرگیان شأنشان اجل این حرفهاست که شما به پارسونز استناد می کنید. راستی بازهم آقای بزرگیان ما را قابل ندانستند که پاسخی درخور دهند و به مریدان و طرفداران حواله کردند. باقی بقایتان.
دانشجوی باسواد عزیز
گمان می کنم به محل اصلی نزاع نزدیک شده ایم:در نبرد میان بورژوازی لیبرال و نیمه لیبرال با مرتجعان نباید آب به آسیاب مرتجعان ریخت.ما باید خودمان را معطوف به نبرد «عینی» بکنیم که چه در سیاست و چه در فرهنگ میان این دو نیرو در جریان است.اگر اشتباه نکنم لب لباب استدلال شما همین است.این استدلال معمول و کلاسیکی است که مخالفان اندیشه انتقادی در ایران آن را شب و روز تکرار می کنند.من با این استدلال کاملا مخالفم.
اول.مهمترین پیامد این استدلال چنین است:در مواجه با هر پدیده ای که در برابر«دولت» می ایستد باید محتاط بود و آن را فورا به نقد نکشید و حتی المقدور از آن دفاع کرد.در حال حاضر آقای علیرضا نوری زاده «نابغه خوش تیپ اپوزیسیون» از صبح تا شام به کمک «دفترچه کمک های اولیه لیبرالیسم» دولت را نقد می کند.اگر بگویید:«بله باید از او هم دفاع کرد» من ترجیح می دهم بحث را همین جا رها کنم.(در ضمن این را می توانید بگویید چون به اسم مستعار می نویسید.) اما اگر بگویید که نه «دفاع از ناقدان دولت حدود و شروطی دارد»آن گاه می توانیم بحث را درباره این حدود و شروط ادامه دهیم
دوم.شرط من این است:من تنها از نقدی دفاع می کنم که «واقعا»رهایی بخش باشد و عمیقا ضد سلطه .یعنی جایگاه ذهنی و عینی اش کاملا در برابر هرسلطه ای باشد.حاضر نیستم به نقد هایی باج بدهم که پرده پوشانه ومکارانه نیمی چهره گرگ و نیمی چهره گوسفند نیمی شیطان و نیمی فرشته،سلطه ای را جای گزین سلطه دیگر می کنند؛به این بهانه که این اندکی بهتر از آن است.نباید اندیشه انتقادی را موکول به آینده موهومی کردکه،«اوضاع مرتب شده است.» اندیشه انتقادی همین حالا باید به ما کمک کند.و اتفاقا باید اشکال پنهان سلطه را آشکار کند.و الا شکل عریانش را که همه می شناسند وبرای شناسایی اش نیازی به اندیشه انتقادی ندارند. بگذاریید با مثالی این قسمت را تمام کنم:زمانی نه چندان دوربه نظر می رسید موسیقی لوس آنجلسی کاملا در برابر ایدئولوژی رسمی است.اگر آن روز کسی می گفت عناصر مشترکی در این دو هست،کسی سخن اش را جدی نمی گرفت.اما امروز می بینیم که مشابهات وطنی این نوع موسیقی از تلویزیون پخش می شود،و در واقع به بخشی از این ایدئولوژی تبدیل شده است.اما چرا ترجمه رمان یولیسس جویس سال هاست در وزارت ارشاد خاک می خورد؟
سوم.اشکال دیگر این استدلال این است:«موضع مرا دشمن من مشخص می کند.»من سخت با این جمله مخالفم.شما دارید جهان را به نبرد بد و بدتر فرو می کاهید و مادامی که این کار را می کنید درک خودتان را از جهان محدود کرده اید.نیرو ها و فرایند های مختلفی در جامعه ما وجود دارد.من حاضر نیستم خودم را محدود کنم به این که:«یا با منتقدان دولت هم صدایی یا اگر نیستی آب به آسیاب آنان می ریزی.»بر اساس این منطق است که باید از فیلمی سراپا مزخرف مثل سنتوری دفاع کرد،احتمالا به این بهانه که وزارت ارشاد آن را توقیف کرده است.یولیسس و سنتوری هر دو سرنوشت مشابهی در ارشاد داشته اند؛اما این مانع از این نمی شود که من بگویم اولی شاهکار درخشان ادبیات قرن بیستم است و دومی فیلمی درجه سه که باید به حال کارگردانش ـکارگردان گاو وهامون ـ های های گریست
چهارم.اما شگرد دیگر مخالفان اندیشه انتقادی استثناء کردن ایران است:اندیشه انتقادی راه گشاست منتها در پاریس ولندن و نیویورک. باید بگویم مخالفان اندیشه انتقادی در همه جای جهان همین حرف را تکرار می کنند.مثلا در فرانسه حزب سوسیالیست مدام از روشنفکران مخالفش انتقاد می کند که «آب به آسیاب راست می ریزند.»حتما می دانید که پی یر بوردیو و ژیل دولوز در بحبوحه انتخابات در اوایل دهه هشتاد برای هجو حزب سوسیالیست و کل دموکراسی، از یک کمدین دفاع کردند.سارتر تا زنده بود از این حزب متنفر بود،و فوکو با این که همراهی های ضمنی با آنان کرد اما نیش و کنایه ای نبود که در مصاحبه هایش نثار آنان نکند.
پنجم.با این همه ممکن است هر کسی از اندیشه انتقادی سوءاستفاده کند.اما این باید موجب هوشیاری بیشتر شود و نه تعطیلی اندیشه انتقادی.من تنها در یک جای به خصوص با شما در مورد تحدید بعضی از وجوه اندیشه انتقادی در ایران موافقم:سیاست روز.باید میان دولت فعلی و مثلا خاتمی یکی را انتخاب کنی.اما این محدوده نه چندان فراخ را به نقد فیلم ومطالعات زنان و جامعه شناسی و… تسری نمی دهم.
با احترام
خیالتون تخت تخت همتون سر کارید !
جناب مینای عزیز
گمان نمی کردم که در این مناظره لازم باشد که تحریر محل نزاع کنم اما گویا پس دادن کباب در عوض نانی که گرفته اید شما را چندان به تعجیل کشانده است که خود را از کمی تامل در اظهار نظرهای من معاف فرموده اید و فقط به شرط مروت و دوستی، پاسخی خام در دفاع از دوستتان فراهم کرده اید.
گفتید که «به محل اصلی نزاع نزدیک شده ایم». اما لازم است بگویم که شما از محل اصلی نزاع کاملاً دور شده اید و دوغ و دوشاب را به هم آمیخته اید. اگر بخواهم خلاصه سخن بگویم لازم است یادآوری کنم که محل نزاع من با آقای بزرگیان بر سر دو موضوع بوده است و این را از اولین کامنت من هم می توان دریافت؛ یکی بر سر محتوا و دیگری بر سر ساختار وفرم نوشته های ایشان.
نوشته های ایشان به لحاظ فرم و ساختار کاملاً تبلیغاتی است و اندک آشنایی با نشانه شناسی می تواند این ساختار را آشکار کند و نشان دهد که اسنوبیسم نوشته های ایشان گواهی بر تبلیغاتی بودن نوشته های ایشان است. همانطور که شرکتهای تبلیغاتی لوازم آرایش برای تبلیغ یک روژ لب ساده، از زیباترین زنان، ماشین های آخرین مدل و لبخندی دلربا بهره می گیرند تا در ذهن بینندگان این روژ لب را دلالتی دیگر ببخشند و استفاده از آن را مساوی داشتن یک زندگی ایدئال ترسیم کنند، آقای بزرگیان هم با بهره گبری از اسنوبیسم در تلاشند تا مضامین بی مقدار و نادرست خود را در ذهن خوانندگان بنشانند. شما خوب می دانید که اسنوبیسم ایشان چگونه هوش از سر دانشجویان فنی می رباید و ایشان را نابغه ی اعظم نشان می دهد( لاف در غریبی و گوز در مسگری). این شگرد ایشان باعث می شود که مضامین بی مقدار که در لابلای عناوین پرطمطراق پنهان است به بخشی از تفکر مخاطبان تبدیل شود. بماند!
اما محتوا. شما کژراهه رفته اید و نفهمیده اید که موضع من در مخالفت با این نوشته ی آقای بزرگیان از موضعی کاملاً «انتقادی» است و هدفم افشای نقض غرضی است که ایشان در مقاله ی «نقض غرض» خود مرتکب شده اند. گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زندند گردن مسگری.
در بسیاری از نکاتی که شما مطرح کرده اید با شما هم موضع هستم و منتسب کردن من به جریان مخالف اندیشه ى انتقادی ناشی از عدم تامل شما در مواضع من و تفسیر من از فیلم آفساید است. من هم از نقدی دفاع می کنم که رهایی بخش باشد و دیگر آنکه موضع مرا هم دشمن من تعیین نمی کند. آنچه شما گفته اید کلیشه هایی تکراری در نقد مخالفان اندیشه ی انتقادی است و به مواضع من ربطی ندارد و اگر شما در کامنت های من دقیقتر تامل می کردید متوجه می شدید که من دقیقا از همین موضع ( اندیشه ی انتقادی) به نقد آقای بزرگیان نشسته ام. اما شاید لازم باشد که اندیشه ی انتقادی را کمی روشن کنم تا شاید آقای بزرگیان به طور ایجابی هم با آن آشنا شوند. اندیشه ی انتقادی بر سه بنیاد (1) نپذیرفتن شرایط نابرابر و ستمگرانه، (2) افشای سلطه ی پنهان ( از طریق هرمنوتیک بدگمانی )، و (3) رهایی بخشی «تدریجی» استوار است. در آوردن صفت «تدریجی» بسیار مصر هستم چرا که تجربه نشان داده است که آنان که رهایی تمام و کمال می خواهند سر از سه جریان در می آورند: 1. به دامان نوع مبتذل اگزیستانسیالیسم پناه می برند ( تحلیل گلدمن از محفل هایدلبرگ جوان و اشاره ی وی به خودکشی لاسک در شتافتن به جبهه های جنگ بسیار روشنگر است) 2. به نوعی محافظه کاری از نوع آدورنو و هورکهایمر در اواخر عمر می رسند و یا 3. سر از فاشیسم در می آورند ( این نوع آخر در منتسبان به اندیشه ی انتقادی تقریباً محال است).
اما بحث من با شما بر سر حضور زنان در ورزشگاه ها نیست و مربوط به تفسیری است که آقای بزرگیان از این فیلم کرده اند. شما از جریان بحث دور شده اید. من تفسیر آقای بزرگیان را از آفساید در آفساید می دانم. ما می توانیم بر سر این بحث کنیم که آیا خواست زنان برای حضور در ورزشگاه ها خواستی زنانه است یا آنکه به بازتولید مردسالاری می انجامد. اما این بحث، بحثی نیست که من آن را آغاز کرده باشم . گمان نمی کنم که تفسیر مرا از فیلم آفساید یاوه و محافظه کارانه بپندارید و تفسیر «ظاهرا»َ انتقادی آقای بزرگیان را بپذیرید. همانطور که در کامنت پیشین هم اشاره کرده ام فیلم ده کیارستمی شاید مصداق آن چیزی باشد که شما در پی آن هستید اما یقیناَ فیلم آفساید را نمی باید این گونه تفسیر کرد. همانطور که پیشتر اشاره کردم: «عدم دفاع از حضور زنان در ورزشگاه ها و توصیه به زنان که به دنبال آفرینش میدانی برای خود باشند (خواستی ظاهراَ رادیکال) آیا نمی تواند در ایران امروز حرفی محافظه کارانه تر از حرفهای مولف آفساید باشد.»
بعید می دانم که به فراموشی مبتلا شده باشید و اولین کامنت خود را فراموش کرده باشید. آنجا که نوشته اید: «مشکل این جاست که خود این نظریه( نظریه ایریگاری) نیز می تواند توجیه گر و باز تولیدکننده مرد سالاری باشد: تا کید روی این که فلسفه اساسا مردانه است و زنان باید در پی ساختن زبان فلسفی جدیدی باشند عملا منجر به محروم شدن زنان از گفتمان فلسفی می شود. حتی از این بد تر:گاهی تاکید افراطی ایریگاری بر روی «تفاوت»زنان با مردان او را با تفکری ارتجاعی هم صدا می کند. من سخت به امکان رهایی بخشی این نظریه مشکوکم.» آنچه شما در نقد ایریگاری گفته اید می توانید در نقد نوشته ی آقای بزرگیان هم بگویید.
در پایان تذکر این نکته سودمند است که به باور من فیلم هامون یکی از مزخرفات سینمای ایران است که روشنفکری ایران را به چسناله های متافیزیکی طبقه ی متوسط فرو می کاهد و در و دهات را دوای دردهای این قشر معرفی می کند. سنتوری اعاده ی حیثیتی برای این کارگردان بزرگ است و نشان می دهد که چگونه «سیاست صیانت جامعه» به «سرکوب جامعه» منجر می شود.
بسیارعجیب است که همواره روشنفکری خلاق درایران که ترجمه رامهم می داندوبه تفکرانضمامی بارویکردانتقادی اهمیت میدهد(مثل فرهادپور.اباذری و………) درایران متهم به چیزهایی مثل غربزده/اسنوبیستی و…. میشوند.
این داستان تکراری است………
دنیای مجازی اینترنت این امکان را به کاربران خویش می دهد که بدون آنکه شناخته شوند با اسامی مستعار و جعلی بتوانند خود را معرفی نمایند و در پشت آن نام جعلی خود را به نحوی جلوه دهند که از آن واقعیت وجودی که دارند بسیار دور باشند در اصل دانشجو و دانشجو باسواد از این ترفند به نحوی سوءاستفاده می کنند که اگر در پس پشت نام اصلی خود واقع می شدند به تمامی «لو»می رفتند.داشتن اسم واقعی خود در دنیای مجازی نشان دهنده یک شهامت مدنی است که این دو از آن دور و بعید هستند.چیزی که شاید ایشان مطرح نمایند این باشد که شما به متنی که تولید شده است نگاه بیندازید و اگر جوابی در خور دارید بدهید ولی جنابان دانشجو و دانشجوی باسواد عزیز به نظر خود شما ممکن است بتوان با کسی که سرتاسر متن اش نه نقد متن آقای بزرگیان است بلکه به شخصیت ایشان توهین است جواب داد؟آیا خود شما اگر اسم واقعیتان را می نوشتید باز از همین لحن گستاخانه استفاده می کردید.چگونه می شود به فرمایشات شما جواب داد در حالی که هر نویسنده متنی را در جواب خود مرید ایشان می انگارید؟بنظر خود شما آیا شما با متون آقای بزرگیان مشکل دارید یا با خود ایشان؟یا جایگاهی که ایشان آن را اشغال کرده است؟آیا بیم آن نیست که شما در جواب دادن به متون منتقدین اظهار شما ناگاه عنان از دست بدهید و شروع به هتاکی نمایید؟بنظر خودتان لحن و ادبیات نوشتاریتان کمی کوچه بازاری و گستاخانه نیست؟ببینید!شما اگر با ادبیاتی ساده و بدون بی حرمتی هم می توانید به انتقاد خود ادامه بدهید.آنگاه می توانید بدون آنکه ترسی از چیزی داشته باشید با نام واقعی خودتان بنویسید!
دانشجو باسواد و بی سواد!خودتان را به کوچه علی چپ می زنید و یا واقعا بی مایه هستید؟ تا بحال پیش خودتان فکر کرده اید که این همه عقده گشایی های روانی سبب شان چیست؟دوران بچگی ؟اسنوبیسمی که می فرمایید مصداق خودت نمی باشد؟…ما سه نفر را کجا می برند؟!؟!؟!فکر کنم تبار کاوی این همه نفرت رو اگه بکنی یک جورایی ارضای می شی و از استمناع در حضور دیگری خلاصی پیدا می کنی!یک بار دگر به قصه هایی که در بچگی مادربزرگت برات تعریف می کرد برگردو تحلیل محتوا کن! اون آدم بد این بنده خدا نیست که حقتونو خورده باید جای دیگه دنبالش بگردی و این خود ارضایی انجام بدی. تهران شهر بزرگی!مراقب باش راه و عوضی نری.
آقای حمید روحان عزیز!
گمان نمی کنم آنچه که شما به عنوان «شهامت مدنی»مطرح نمودید به همین سادگی بتوان آن را به من منتسب کرد.در عصری که ما در آن زندگی می کنیم آنچه شما به عنوان شهامت مدنی طرح نمودید نوعی ساده لوحی قدیمی است که در دوران کهن معنا پیدا می کرد. جایی که بقول لوکاچ بین معناو فرم هماهنگی و همنوایی وجود داشت. این هماهنگی بین صورت و جان سبب می شد که ابر سوژه تولید گردد:(منم رستم نامدار)که فارغ از هیچ دغدغه ای بدنبال معنا خارج از خود باشد :که شکل «کمدی – تراژدی» آن را می توان در بزرگیان و مریدانش یافت: کسانی که با مطرح کردن مباحث کلی و مفهوم های انتزاعی تنها همین شکل شهامت ساده لوحانه را بازتولید می کنند که دورانش برای زمان عهده بوق است. خود شما نیز با نصایح و تعاریف کلیتان و در نهایت مزخرفیاتی که صغرا کبرا کرده اید در همین گروه می گنجید .
و اما…. خانم یا آقای بچه تهرون؟!؟!
برخلاف فرض شما من و دانشجو یکی نیستیم و باز بر خلاف فرض شما من اعتقاد دارم که دانشجو نیز آدم باسواد و نکته بینی است.در ضمن گویا شما معنای اسنوبیسم را درست متوجه نشدید.که فکر می کنید من اسنوبیست هستم اگر اینطور بود من با نام خودم پیام می گذاشتم.و همچنین نه آقای بزرگیان و نه مریدان ایشان در حدی هستند که من بخواهم برای خودم » با چسبیدن به آنها» اعتباری کاذب بیابم.کاملا مشخص است که فرهنگ لاابالی گری برای بچه های تهران است که خودتان را به آن الصاق کردید.تهرانی که پیش ار آنکه امثال دانشجو و استعداد آنها را بشناسد در زیر سم ضربه های ددمنشانه خود امثال او را به کپه ای زباله تبدیل خواهد کرد.
عجب نفرتی داره این دانشجو از تهران……………
بدرکبی زدی…………….
همه چی معلوم شد…………….
ریشه این همه حسادت………………..
ایول بچه تهرون……………..
دانشجوی با سواد و بی سواد! یواش یواش داریم می رسیم به جاهایی که داره معلوم می شه این همه نفرت و عقده گشایی از کجا سرچشمه می گیره فقط یک خواهش دارم که اگر از همین مکاتبات به گره های روانی خود پی بردی و در اثر جهد و تلاش به برطرف کردن آنها نایل شدی پیش هم ولایتی ها و رفقات لاف نزنی که چقدر ویزیت محمد صنعتی و دادم آخرش هم: اسنوبیست بدبخت یکسری مفهوم های کلی و انتزاعی به خورد افراد می دهدااا؟! اول از همه سعی کن پولهایت را جمع کنی در حد 17 هزار تومن بری بالای برج میلاد و کل تهران را از آن بالا نگاه کنی آنگاه پی خواهی برد که تهران خیلی بزرگتر از اونی است که تو نقشه ای که از ترمینال جنوب خریدی هست این عمل یک مزیت دیگر هم دارد و اینکه می تونی وقتی برگشتی برای دوستانت بگی چقدر کیف کردی و در عین حال آرزو داشتی که بتونی با یک حرکت امحایی کلیت این مفهوم انتزاعی(تهران)را از بین ببری.دوم می تونی یک سیبل نشانه گیری بخری که عکس بزرگیان و مریدانش روی آن نقش بسته باشد و با دارت چشم و چالشونو هدف بگیری . نفرت انباشت شده در تو از این طریق تخلیه و تنفس ات راحت تر خواهد شد.سوم اینکه رابطه عینی و ذهنیت را با م.مودب پور قطع کنی و روی مفهوم باسواد در ذهنت یک تجدید نظر کنی و خودت را دانشجوی به دنبال باسوادی همه جا معرفی کنی.
امروز که پس از مدتی به وبلاگ سر زدم با کمال شگفتی دیدم که شخصی با نام مستعار من کامنت گذاشته است و در جواب آقای روحان و بچه تهرون مطالبی نوشته است. از این شخص – با هر نیتی که دارند – خواهش می کنم که با این نام مطلب ننویسند. در ضمن نوشتن با نام مستعار از سوی من دلیلی کاملاَ اخلاقی دارد که به دلایلی اخلاقی تر از عنوان کردن آن معذورم.
با احترام
دانشجوی باسواد
داشتم می خواندم و به جلو می رفتم اما وقتی کلمه چس ناله را دیدم فهمیدم که امثال آقای دانشجو که ظاهراَ ماهیتش مشخص شده جز عقده گشایی حرف دیگری ندارد. وقتی لوکاچ را کنار چس ناله هامون دیدم فقط احساس تهوع از بدبختی اندیشه انتقادی در ایران تمام وجودم را گرفت. هر چند من نقد مینای عزیز و ا. مهرگان را در مورد سنتوری قبول ندارم و فکر می کنم هر دو شکل مطرح شده در افساید و علی سنتوری سطحی از دیالکتیک رهایی بخشی است که نهایتاَ به ضد خودش مبدل میشود و لذا برای رهایی بالاتر به زنان آفساید نیاز داریم.
اما عمیقاَ احساس می کنم که مغلطه های منطقی وتوهین به فیلم هامون که برای من معنای توهین به زندگی ام را دارد آنقدر واضح است که اصولاَ به آقای بزرگیان توصیه می کنم کامنت های این پسرک بی وجدان را اصولاَ حذف کند(بگذار یک بار هم شما غیردموکراتیک عمل کنید) چون سطح مباحث وبلاگ را پایین میاورد البته قطعاَ ایشان مشکل اخلاقی با آقای بزرگیان دارند که البته راه حل بحرانی که برایشان ایجاد شده پوشش های امنیتی علی سنتوری و زنان و لوکاچ و آفساید نیست و البته این هم نوعی بزدلی است که اینگونه می تازند و فحش می دهند چون اصولا فضای فحش در اینترنت با بزدلی وذلت همراه شده است. آقای دانشجو این را هم بدان که هیچ مریدی و مرادی در کار نیست من اندیشه مستقل خودم را دارم و مینا وبزرگیان هم اندیشه مستقل خودشان. این نوشته به صرف دوستی ام با امین و نیز پاک کردن نوشته های آلوده شما از وجدان معذب وبلاگ ایرانی است که معنا پیدا می کند.
در ضمن فارغ از بحث تو، زنانگی به عنوان سطحی از پشتیبانی و حمایت مادرانه و خواهرانه بخشی از زندگی انسانی زن و مرد است که باید به شکل نوع مشخصی از تجربه زیسته انسانی حفظ شود واین بسیار فرق می کند با نمونه های مورد نقد بزرگیان در آفساید. امر انتقادی این است که زن به عرصه مردانه ای فروکاسته نشود که بخشی از تجربه های زیسته او را از او بگیرد و او را به مردی بی روح بدل کند در عین اینکه مردانگی نیز توهمی بیش نیست. من تنها رابطه ای انسانی را می فهمم که در زندگی عملی شکل می گیرد ودر ان زن ومرد آزادی همدیگر را محدود نمی کنند و امکان تجربه مردانه برای زن و تجربه زنانه برای مرد را برای همدیگر فراهم می اورند. به نظرم اگر درست تفسیر کرده باشم نگرانی بزرگیان ومینا این نکته است که استادیوم و موسیقی لس انجلسی واصولا دولت این شکل از زندگی را تخریب می کند اما فکر می کنم تا تخریبی شکل نگیرد حقیقتی اشکار نمی شود.
به روز هستیم:
-پس از دو روز، گردهمایی دانشجویان داروسازی شیراز با پیروزی پایان یافت
-بیانیه به مناسبت اولین سالگرد اعتصاب غذای پرشکوه دانشجویان اصفهان
-بیانیه ی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب اصفهان در حمایت از دانشجویان شیراز
-حتی یک یورو به سرمایه داران نخواهیم داد
-درست دیدن وظیفه شما نیست، حق شماست
– خبر بازداشت نهبهز نصرالهی، فعال کارگری و عضو کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری
-اعتراض دانشجویان دانشگاه مازندران به مرگ دو دانشجوی دختر این دانشگاه
-…
مانی عزیز سلام
من هم تصمیم گرفتم به عقده گشایی های آن آقا جواب ندهم؛گر چه دیگر حرف تازه ای هم نمی زند. در آغاز تصور می کردم با فرد فرهیخته ای طرفم که طالب مباحثه ای جدی است.اما بعد از چند کامنت فهمیدم سخت اشتباه کرده ام.با او باید با همان لحن بچه تهرون صحبت کرد..ظاهرا او نمی داند که به اسم مستعار نوشتن و به این و آن ناسزا گفتن شیوه سخیف ترین و حقیر ترین قلم به دستان حزب توده در سال های پیش از کودتا بوده است.از او می خواهم سری به مطبوعات آن دوران بزند تا تبار خویش را در یابد.
اما درباره زنانگی،خوشحال شدم به این نکته اشاره کرده ای.این نکته ای بود که آن آقا اگر کمی با هوش بود و شش دنگ حواسش پی ناسزا گفتن نبود؛می بایست بدان اشاره کند.بحث طولانی و پیچیده ای است و اینجا نمی شود آن را طرح کرد؛تنها می خواهم نکته ای را به صحبت هایم بیفزایم:من به هیچ وجه از اساس مخالف«زنانگی» نیستم و آن را یکی از زیبا ترین پدیده های جهان می دانم.حتی به نظر من عنصر مادرانه مستتر در آن پناهی است برای آسودن از جهانی که از خشونت و تباهی لبریز شده است.و بر عکس آغوش مردانه و عنصر پدرانه در آن نیز برای زنان همین نقش را دارد.اشاره من به رابطه عاشقانه است؛ آن جا که عشق خود سپاری آزادانه به سلطه جادویی تن و روح دیگری باشد.و این جاست که سلطه در حد نهایی خود به ضد خود بدل می شود.
اما درباره زنانگی،خوشحال شدم به این نکته اشاره کرده ای.این نکته ای بود که آن آقا اگر کمی با هوش بود و شش دنگ حواسش پی ناسزا گفتن نبود؛می بایست بدان اشاره کند.بحث طولانی و پیچیده ای است و اینجا نمی شود آن را طرح کرد؛تنها می خواهم نکته ای را به صحبت هایم بیفزایم:من به هیچ وجه از اساس مخالف«زنانگی» نیستم و آن را یکی از زیبا ترین پدیده های جهان می دانم.حتی به نظر من عنصر مادرانه مستتر در آن پناهی است برای آسودن از جهانی که از خشونت و تباهی لبریز شده است.و بر عکس آغوش مردانه و عنصر پدرانه در آن نیز برای زنان همین نقش را دارد.اشاره من به رابطه عاشقانه است؛ آن جا که عشق خود سپاری آزادانه به سلطه جادویی تن و روح دیگری باشد.و این جاست که سلطه در حد نهایی خود به ضد خود بدل می شود.
اما دو نکته را نباید از قلم انداخت:اول تاریخیت محض زنانگی است و دوم این که این زنانگی در طول تاریخ همواره مانع«خود آیینی زنان» بوده است .از این رو و به دلایلی استراتژیک فکر می کنم که لبه تیز نقد را بیشتر باید به طرف تخریب زنانگی برد تا تایید آن.روی مفهوم خود آیینی تاکیید می کنم چون می پندارم هدف نهایی نقد فمنیستی است.(یا باید باشد)اما با زنانگی که نتیجه خود آیینی باشد هیچ مشکلی ندارم.
اما درباره فیلم سنتوری و آفساید.بگذار مقصودم را این گونه بگویم:بوردیو در فیلمی که از زندگی حرفه ای اش تهیه شده است حرف با نمکی می زند(نقل به مضمون می کنم) می گوید جایی آهنگی با محتوایی رادیکال شنیدم به لهجه تولوز!(تولوز شهر کوچکی در فرانسه است)بعد با خنده شیطنت آمیزی چند بار تکرار می کند:اووو تولوز! تولوز! نه با این لهجه نمی توان آهنگ انقلابی ساخت! فرض کن کسی با لهجه لری آهنگی فمنیستی بسازد! بحث من در مورد این دو فیلم هم همین است:«ماده ای» که در اثر هنری استفاده می شود مهم است.شما نمی توانید از دل لات بازی استادیوم و بزن بکوب های پوپولیستی پس از آن فمنیسم بیرون بکشید.یا با ستایش کپی سیاوش قمیشی به جنگ جهان تباه بروید.فرق هست میان شوستاکوویچ هنگامی که اضطراب و ترس نهفته در جهان را بیان می کند،و سیاوش قمیشی هنگامی که ناله می کند.فرق هست میان مالر وقتی ملنکولی و رنج روحش را به موسیقی در می آورد با داریوش وقتی از روزگار گله دارد.
بنا براین به نظر من اعتراض امید مهرگان کاملا به جاست.اشاره اوـبا توسل به مقاله آدورنوـپس روی شنیدن از کنسرتو ویولون های باخ تا ترانه های سیاوش قمیشی از جنبه دیگری نیز مهم است؛و آن رد یابی زوال یک هنرمند و احتمالا مخاطبانش است.یا مشابه آن:از دوزن تا آتش بس!
بابک عزیز سلام
دلایل استراتژیک که گفتی قطعا اهمیت دارد ولی به صورت انضمامی باید مشخص شود که آیا برای تخربب زنانگی از اهمیت برخوردار هستند یا خیر. در مورد آفساید نیز سقوط هاله زنانگی در همان استادیوم می تواند بازتولید شود یا نشود. نحوه سقوط زنانگی بیشتر به تجربه تعامل زنان و مردان در استادیوم مربوط میشود که به علت خود آیین نبودن زنان که به آن اشاره کردی احتمالاَ در استادیوم نیز امری نیست جز تداوم امر تاریخی زنانگی در خارج از استادیوم. اگر به فیلم آفسایددقت کنیم موضوع مورد بحث ما به صورت صریح در فیلم آفساید مطرح نشده چون اصولاَ چنین امری رخ نداده است(حضور زنان در استادیوم) و من تاکیدم بر این است که از این امکان حضور زنان در استادیوم باید استقبال کنیم هر چند که نتایج مثبتی یرای زنان به همراه دارد جز مشخص کردن محدوده گفتمان فمینیستی(و خارج از موضوع بودن حضور زنان در استادیوم برای این گفتمان) و البته افسون زدایی از زنان و یک قدم نزدیک کردن انان به وحشی گری فوتبال و مردان(که هر روز در شهر اتفاق می افتد) بنابراین حضور زنان می تواند یک تاکتیک موثر اما نه چندان مهم باشد(هر چند از نظر سیاست روز اهمیت بیش تری دارد ولی کلاَ برای حکومتی که در حال استحاله است خیلی فرق نمی کند) واز این نظر افساید اهمیت دارد همین ماجرا در مورد علی سنتوری هم مصداق دارد(البته سکانس نهایی کمی عمیق تر است).
در مورد شوستاکوویچ ومالر هم که خودت می دانی چقدر شوستاکوویچ برای من فراتر از بحث های روز علی سنتوری و داریوش وقمیشی اهمیت دارد. اما بابک عزیز این نگاه روشنفکرنه من وتوست. جوانی که حداقل ذوق وسلیقه زیبایی شناختی را ندارد از شوستاکوویچ چه می فهمد. تاکیدم این بود که علی سنتوری علیزغم همه ضعف هایش نوعی بینش خشن و وحشیانه اگزیستاسیال و البته بیهوده را تقویت می کند که از آشغال های فیلم فارسی خیلی بهتر است(البته سکانس معروف کسی قلم نداره وسکانس آخر ارزش بسیار بیشتری دارند که متاسفانه به انها توجهی نشده)
تصحیح می کنم نتایج مثبتی برای زنان به همراه ندارد جز
آقای مانی
اولا من مغلطه می کنم یا شما؟هم من هم دانشجوی باسواد اشاره کرده ایم که این دو نام یکی نیستند پس شما چرا اصرار دارید که هر دو را به یک چوب برانید؟انصافا این مغلطه نیست؟ ثانیا از کجا فهمیدید من پسرک هستم؟چرا فکر می کنید همه چیزدانید؟
ثالثا آقای عزیز کامنت بچه تهرون هم آلوده ست چرا به او نمی تازید؟ همفکران شمااز رعایت ادب و اخلاق معاف هستند؟
رابعا آنچنان که از سخنرانی ها و نوشته های روشنفکران انتقادی موردعلاقه شما مثل فرهادپور و مهرگان برمی آید آنان هم چندان مودب و خوش اخلاق نیستند.ایشان هم نزد شما از همان معافیت کذا برخوردارند؟
در پایان از شما می خواهم به جای تعمق در شخصیت نویسندگان کمی هم در نوشته های آنان تامل کنید.کامنت مرا دوباره بخوانید و مطمئن شوید که فحاشی و عقده گشایی نیست.آقای بزرگیان که برای من جوابی نداشتند یا احتمالا از آن موقع تا حالا دارد این ور آن ور کتابهایش را زیرورو می کند بلکه پاسخی بیابد
آقای بزرگیان چشمان شما ضعیف است وگرنه کافی …..
بگذریم ,راستی چند وقتی است که مطالب قدبمی می گذاری.حرف جدید نداری؟
اینها جملات شماست. مظلوم نمایی کافی است
آقای دانشجو شما هم با دانشجوی باسواد فرقی نداری فقط با تقصیر کمتر. در نقد کردن اولین قدم ادب است که از آن بی بهره ای. شاید از دست امین بزرگیان عصبانی هستی ولی این موضوع هیچ ربطی به آفساید وپناهی ندارد.
ثانیاَ بی اخلاقی امثال ا. مهرگان که من آن را تایید نمی کنم هیچ دلیلی ندارد که شما را به چنین نقدهایی وادارد.
در ضمن بچه تهرون در گفتمان بی ادبی صحبت می کند با تمام ادبیات خاص آن که آن را تایید نمی کنم که در ضمن مخاطبش هم شما نبوده اید. در وتخته به هم جورند شما چرا حساسید؟
متاسفانه روشنفکران و نه فقط شما و شاید هم خود من همیشه فراموش می کنیم که چه کسی را یاید مورد نقادی سفت وسخت قرار دهیم که البته می دانیم و چه کسانی را به صورت نرم مورد نقادی قرار دهیم
1. پیشنهاد من به آقای بزرگیان این است که در وبلاگشان به جای کلمه ی «نظرات»، کلمه ی «تملق ها» را بگذارند تا تکلیف خوانندگان روشن شود و بدانند که در این بخش به جز نوشتن مطالب تأییدآمیز و «به به و چه چه» گفتن نباید چیز دیگری بنویسند.
2. وقتی در نوشته ی دوستان تامل می کنم می بینم که بسیاری از اختلافات من با ایشان، اختلافات بنایی است و نه اختلافات مبنایی. اما دوستان گویی که به مبنا و بنا کاری ندارند و تمام هم و غمشان «نام واقعی» من است. من با نام مستعار به نقد نوشته های آقای بزرگیان رفتم و هرگز از چارچوب ادب و نزاکت خارج نشدم. اما دوستان مرا به عقده گشایی، هتاکی و ناسزاگویی متهم کردند چرا که آنچه برایشان مهم بود «نام» من بود و نه نوشته ی من. آیا واقعاً مهم است که من کیستم. چرا به جای آنکه در نوشته های من تأمل کنید برای کشف نام من تلاش می کنید. آیا این ناشی از آن نیست که می خواهید با دانستن نام من، به جای نقد نوشته ام شخصیتم را هدف بگیرید. باز هم باید بگویم که نوشتن با نام مستعار از جانب من، دلایلی کاملاً اخلاقی دارد که به دلایلی اخلاقی تر از عنوان کردن آن معذورم.
3. هر چند هرگز قصد نداشتم در جواب «بچه تهرون» مطلبی بنویسم ( نه به دلیل نام مستعارش) اما در دل دوست داشتم که به او بگویم که لااقل از آقای مینا شرط ادب و نقد و انصاف را یاد بگیرد و بکوشد همچون ایشان به مباحثه ای جدی وارد شود. اما زهی خیال باطل! دیدم که یکی باید غضنفر را بگیرد. دستمان را در کون شغال، گرم می کردیم.
4. آقای مهرگان نام آقای بزرگیان را در کنار نام دکتر اباذری و فرهادپور گذاشته است. بنده هرگز این اساتید را به اسنوبیسم و غرب زدگی متهم نکردم. در ضمن چگونه می شود روشنفکری خلاق، ترجمه را ارج بگذارد یا به عبارتی چگونه می شود که کسی ترجمه را ارج بگذارد و خلاق باشد؟ شاید معنای خلاقیت را نمی دانم.
با احترام
آقای مانی اگر آن قسمت از نوشته های من بی ادبی است پس بسیاری از متفکران نامدار هم در طول تاریخ و دوران معاصر بی ادب و فحاش هستند و نباید با هم وارد دیالوگ می شدند!
1-با توجه به اینکه نظرات وبلاگ افراد جای این نوع لومپن بازی ها و عقده گشایی های مبتذل و کوچه بازاری که متاسفانه شروع کننده آن شخص دانشجوی باسواد و دانشجو بودند نیست این آخرین پیامی است که در اینجا می گذارم و از آقایان بزرگیان ، مانی و مینا و سایر دوستانی که به این وبلاگ سر می زنند معذرت می خواهم و از تمام ایشان خواهش می کنم در صورت دیدن پیامی از سوی دانشجو با سواد و دانشجو از خواندن و جواب دادن به آن پرهیز نمایند زیرا خطاب قرار گرقتن ایشان در هر حالی سبب دسترسی به هدفشان که نه بحث ها ی جدی ، بلکه تخریب و تکذیب شخصیت افراد است ،می شود.
2-و اما دانشجوی با سواد در دل کوچک خود خطاب به بنده فرمودند که ادب و نزاکت را از آقای مینا بیاموزم و به مباحث جدی روی بیاورم. دانشجوی باسواد عزیز! شما که خودتان می بینید که هتاکی و بی حرمتی هیچ کاری ندارد و می توان مانند شما و من در پشت یک اسم مستعار پنهان شد و بی نزاکتی کرد.بنابراین چرا خودتان از یک ادبیات بهتر و مودبانه تر استفاده نمی کنید؟آیا سوای منع های اخلاقیتان که فرمودید، اگر واقعا با اسم خودتان نظر می گذاشتید باز از همین ادبیات استفاده می کردید؟
3-دانشجو! می دانید چرا ادبیات نه چندان باتربیت امثال اباذری و فرهادپور و… را کسی ملامت نمی کند؟زیرا آنها مانند من و شما پشت اسم مستعار پنهان نشده اند (همان چیزی که مینا به درستی آنها را با حقیرترین قلم بدستان حزب توده قیاس نمود) و یا می توان شاهد آن را در همین روزنامه کیهان خودمان به وفور یافت. اشخاصی حقیر و با قیمت که حاضر هستند همه مرام های انسانی را در پشت آن نام مستعارشان به راحتی بفروشند.دوم شما کجا از این عزیزان در حوزه عمومی سراغ دارید که فحش و بدو بیراه و تهمت بزنند؟کاری که شما دارید انجام می دهید.شما که پشت اسم مستعار دانشجو و دانشجوی باسواد پنهان شده اید تاب و توان تحمل بدوبیراه های من را ندارید زیرا هرچند ادبیاتتان بی نزاکت است ولی باری به یک هویت شناخته شده اید و مخاطب قرار می گیرید و اما بی انصافی نیست که شما به شخصی که وجه حقوقی و حقیقی و اجتماعیش معلوم است (بزرگیان) اینگونه بتازید؟از اول تا آخر تمام پیام هایتان را بخوانید در کامنتی نبوده که شما درباره چیز دیگری داشتید صحبت می کردید ولی ناگهان وسط اش یکی هم به بزرگیان زده اید.
-نه آقای دانشجو ودانشجوی باسواد! اینجا کسی تملق آقای بزرگیان را نمی گوید هرکسی در هرکجا اگر با چنین شرایط نابرابر شناختی با بی حرمتی روبرو بشود اگر 4 تا 5 نفر آدم با اخلاق و با انصاف باشند مطمئن باشید همین واکنش را نشان می دهند!
5-شما نه تنها با اینکارتان سبب نمی شوید که ضعف ها و ایرادات بحث ها و مقالات آقای بزرگیان آشکار شود بلکه اگر ایرادی و نقطه چالشی هم وجود داشته باشد بیشتر پنهان می ماند.
اما از اینجا به بعد را در دلم می گویم خطاب به دانشجوی باسواد و امیدوارم دیگران نشنوند؟!؟!؟!؟(آقایان و خانم ها خواهش می کنم از اینجا به بعد را نخوانید چون بین من و دانشجوی باسواد است و کاملا خصوصی)
دانشجوی باسواد! تا بحال نام بیماری اسکیزوفرنی را شنیده اید؟ متاسفانه باید به شما بگویم در شما سمپتوم های این نوع بیماری دیده می شود . این نوع بیماری ، سبب عدم ارتباط منطقی در رفتار و گفتار فرد است . فرد دچار هذیان و نوهم ، جعل یا تحریف کلمات ، دوگانگی شخصیت ، خود آزاری و دیگر آزاری ، اضطراب ناشی از احساس اینکه مورد تعقیب است و … دارد . فرد مبتلا به اسکیزوفرنی دائم در حال صحبت کردن با خویش است که در شما این وجه به صورت حاد (مکاتبه با خود در دو کامنت قبلی ) هستید و خود را مورد خطاب قرار می دهید .از دیگر علائم این بیماری گم کردن زمان است . که شما در دو کامنت پیش ساعت 22:43 دقیقه ی شب به این وبلاگ مراجعه کرده اید و نوشته اید (امروز…).
همانگونه که گفته شد دو گانگی شخصیت از دیگر نشانه های اسکیزوفرنی است که متاسفانه این نشانه نیز در شما به صورت حاد سه شخصیتی دیده میشود (دانشجو ، دانشجوی با سواد ، غضنفر) .
مازوخیسم و سادیسم که از سمپتوم های بیماری اسکیزوفرنی است نیز در شما هست (ملامت دانشجوی با سواد که دیگر با این اسم مستعار در این وبلاگ پیام نگذارد(خود آزاری) و بی حرمتی هایی که تا به حال در این وبلاگ عرضه نمودید (دیگر آزاری)).
و باز همانگونه که گفته شد اضطراب و توهم مورد تعقیب بودن در شما یافت می شود چرا که گمان می کنید همه ی افرادی که کامنت در این وبلاگ گذاشته اند به دنبال اسم واقعی شما هستند .و در نهایت یکی از خطرناک ترین نشانه ها فتشیسم است . بدان معنا که شخص بیمار کارکرد وسائل و اشیا را از هم تمیز نمی دهد . که در نمونه های بحرانی آن اشتباه گرفتن وسائل با حیوانات است : ( شما برای آنکه از دست سرما خلاص شوید دستتان را در کون شغال کرده طلب گرما دارید)و همچنین رایانه ، اینترنت و وبلاگ آقای بزرگیان را دستمایه ی خود ارضایی قرار داده اید.
دانشجوی با سواد عزیز
هرچند نمی خواستم دیگر پاسخی به شما بدهم اما کامنت اخیر تان باعث شد نکاتی را به شما تذکر دهم:
نخست این که تفاوتی هست میان «کنایه» در نوشتاری انتقادی، و توهین و بی ادبی و نیت خوانی…کنایه شگردی ادبی است که لطافتی به نقد می دهد و کاملا پذیرفتنی است.استاد این کنایه ها ریچارد رورتی است.(کاری به اندیشه او ندارم)او به شیوه ای بی اندازه زیبا و با لطافتی کم نظیر مخالفان خود را دست می اندازد.اما نه توهینی در محتوای این کنایه هاهست و نه حرف آزار دهنده ای. این کنایه ها همواره دارای «نکته ای انتقادی» است و همچنین بر آمده از «ذوقی ادبی» است. ضمن این که او همیشه با «اندیشه» مخالفان طرف است و نه با شخصیتشان.نثر او سخت زیبا،مسحور کننده و طناز است.اما اگر آن نکات انتقادی و همچنین ذوق ادبی نهفته در این کنایه ها را بگیریم؛ آن ها به شوخی هایی لوس، زننده،و بی ادبانه تبدیل می شوند.از زیبایی نثرش هم چیزی جز پرخاشگری نمی ماند.به نظر من نثر شما این گونه است.
من از ابتدا در نهایت ادب و احترام با شما سخن گفتم؛این شما بودید که با لحنی عصبی مرا مرید آقای بزرگیان خطاب می کردید. این نوشته شماست:…«اما گویا پس دادن کباب در عوض نانی که گرفته اید شما را چندان به تعجیل کشانده است که خود را از کمی تامل در اظهار نظرهای من معاف فرموده اید و فقط به شرط مروت و دوستی، پاسخی خام در دفاع از دوستتان فراهم کرده اید.» این انگیزه خوانی و گل آلود کردن مباحثه است. یا کامنت گذاشتنتان در وبلاگ شعر من که بیشتر ترحم مرا برانگیخت.من هم به هیچ وجه کامنت بچه تهروون را تایید نمی کنم اما وقتی باب انگیزه خوانی و توهین و تحقیر را می گشایید باید انتظار داشته باشید که یکی هم مثل او پیدا شود و به انگیزه خوانی شما بپردازد،پرخاش کند و توهین.
در ضمن من هیچ علاقه ای ندارم اسم شما را بدانم.اشاره ام به این بود که این کار شما سابقه شومی در مطبوعات ایران دارد آن را تکرار نکنید.وقتی به هر دلیلی مایلید به اسم مستعار بنویسید باید بیش از حد معمول در وقار و ادب نوشته تان دقت کنید.
با احترام
بابک مینای عزیز
1. کامنت های سوم دیماه را من در وبلاگ آقای بزرگیان نگذاشته ام و کامنتی هم که در وبلاگ شماست من ننوشته ام. گویی که شخصی قصد سر کار گذاشتن ما را دارد. با همین چند کامنتی که نوشته ام باید برایتان مثل روز روشن باشد که نوشتن چنان کامنتی از من بعید است. انتخاب نام مستعار از سوی من به هدف توهین و تحقیر نبوده است و همان طور هم که پیشتر گفته ام به دلایلی کاملاَ اخلاقی است. من به نقد متن آقای بزرگیان رفتم و از ایشان پاسخی خواستم. ایشان شخص دانشجو را پیش از این به مطالعه ی بیشتر (!!!) تشویق کردند و هم اکنون هم در برابر من سکوت پیشه کرده اند, لابد سکوت ایشان سکوتی عالمانه است در جواب ابلهی!!! من در عجبم که چرا دیگران کاسه ی داغ تر از آش شده اند و خود ایشان پاسخ نمی دهد. بهتر است به کامنتهایی که دیگران ( به جز شما) در دفاع از آقای بزرگیان نوشته اند نظری بیاندازید تا معنای توهین و فحاشی را بهتر ببینید.
2. نوشته اید که نوشته ی «بچه تهرون» را تایید نمی کنید. امیدوارم به شما برنخورد ولی باز هم به فراموشی مبتلا شدید. پیشتر نوشتید: «با او باید با همان لحن بچه تهرون صحبت کرد». آیا این جمله ی شما نیست؟
3. نان و کباب هم اشاره به مقاله ای داشت که آقای بزرگیان به شما تقدیم کرده بود. گفتم شاید رسم رفاقت شما را به دفاع از ایشان واداشته است. اگر واقعاَ اینگونه نیست من از شما عذر می خواهم!
4. آنچه در مطبوعات ایران سابقه شومی دارد رها کردن متن و چسبیدن به مولف است. هیچ کس درباره ی آنچه من نوشتم نظری نداد و همه در پی حمله به شخصیت مولف بوده اند و دلیل نوشتن با نام مستعار را طلب کرده اند. نگاهی به نوشته های «بچه تهرون» و «مانی» بیاندازید. اینان را به جز عاشقان سینه چاک چه باید خطاب کرد؟ شما اگر مرا فرهیخته نمی دانید و به زور در پاسخ من مطلب می نویسید بنده مشتاق گفتگو با شخص فرهیخته ای چون شما هستم.
با احترام فراوان برای شما
دانشجوی باسواد
آقای دانشجوی باسواد
از این بازی دست بردار. من یکبار به تو گفتم که اندیشه ام مستقل است ونیازی به مرید ومراد بازی ندارم. فکر می کنم شما مفهوم ادب واخلاق را نمی فهمید. از همگی بابک عزیز و بقیه خواهش می کنم دیگر جوابی ندهید. او فکر می کند که می تواند با جواب دادن های مداوم ما را عصبی کند واحتمالاَ دوباره جواب خواهد داد اگر جواب داد و ما به حرفهایش اهمیتی ندادیم یعنی برای او هیچ ارزشی قائل نیستیم و در آینده نیز قائل نخواهیم بود. ایشان باید بداند که نمی تواند تا بی نهایت این بازی مسخره را ادامه بدهد. لذا سخن نگفتن با او عین قدرت وافتخار است حالا هر چه می خواهی در کامنت بعدی بنویس در هردو حالت بازنده ای
به احترام دوستان محترمی که به وبلاگ من می آیند واحتمالا اصلا دوست ندارندشاهدکامپلکس های روانی عقده گشایان باشندبااجازه آنها این داستان کشداررابه گونه ای به پایان میرسانم.در اینجالازم است از ب.مینا ومانی به سبب بحث های جدی ای که درافکندند تشکرکنم.بچه تهرون هم آینه ای شدبرای دیدن آن بیمار.
دانشجوی باسوادخودموردجالبی است برای پاتولوژی وضعیت اجتماعی امروزایران.وضعیت اجتماعی ما چگونه است که منجربه این نوع ناسوژگی ها می شود.مطمئناانواع شکاف های اقتصادی-فرهنگی وطبقاتی مولوداینچنین مواردی است که نمونه هایی ازآنهارادرحوزه کلان سیاسی ایران می بینیم:کسانیکه چشمشان رابسته اندوبه تمام دنیا فقط فحش می دهند آنهادرواقع عاشق آنهایی اند که برعلیه آن میشورند.اینان عمیقا عاشق آنچیزی هستندکه نیستندپس به آن باتمام قوافحش میدهند(به نسبت سران سیاسی ماوآمریکادقت کنید)
نوشته های من همچون هرنوشته دیگری از ایرادات نظری ومصداقی برخورداراست که اگر متنفرین ازشخصیت من بگذارنددوستانی هستندکه آنهاراگوشزدکنند.
بازازتمامی دوستانی که بخش نظرات وبلاگ من مکدرشان کرده است عذرخواهی می کنم.
بااحترام
امین بزرگیان
هیچ کس زن به دنیا نمی آید بلکه زن می شود.(سیمون دوبوار)
با حرف شما در مورد کارکرد سینما کاملاَ موافقم اما نکاتی به نظرم رسید که بد ندیدم آنها را ذکر کنم.به شخصه فیلم آفساید را دوست دارم چون جنس زن و به خصوص دختر نوجوان را می شناسد. نوع رفتار،حرکات و اندیشه های دختران فیلم به دختران نوجوان بسیار نزدیک است و البته نمونه خوبی برای نقد گفتمان غالب است البته ایراداتی دارد. اما مشکل «دوزن» پایان فیلم است جایی که مرد»آتیلا پسیانی» می میرد و این یعنی یا کارگردان نمی تونسته فیلم را جمع کنه به ذهنش رسیده که مرد بمیره ویا برداشت کلی این است که این مرد که نماینده گفتمان غالب است باید بمیره تا زن به خواسته هایش برسه و خب در این صورت پس زنها هیچ گاه به خواسته هایشان نمی رسند .
اما فیلم کافه ترانزیت نمونه بسیار خوبی هم در شناخت جنس زن است و هم نقد جامعه مردسالارانه را بسیار خوب انجام داده است. تلاشهای زن برای خواسته هایش همگی زنانه اند و بازبان خودش وارد جامع مردانه شده است و خب این هم به نوعی تناقض در گفتار شماست که باید از گفتار مردانه برای ورود و دفاع از حقش استفاده کند.
به به!!!
امین جان می بینم که این جا چت روم باز کردی!
آقا چی کار کردی طرف و این قدر سوخته؟
2تا سوال:
چه کسی و چه طوری می تونه بگه که مثلا اگه خرد زنانه مسلط باشه، به جای استدیوم رفتن خواست دیگه ای اهمیت پیدا میکنه؟
مگه جنبش های فمینیستی غرب از شکستن همین ممنوعیت های کوچک کارشونو نیاغازیدن؟
سلام.
در کــــــافه مُطــــال (پاتوق مطالعات فرهنگی دانشجویان علم و فرهنگ) میزبان دوست داران مطالعات فرهنگی هستیم.
به روزم..خوشحال میشم نظرت را بدانم
همه این آتیشا از گور امین بلند می شه
به تعطیلی کشاندن بزرگداشت مرحوم معارف توسط انجمن اسلامی دانشگاه تهران
استاد معارف یکی از شاگردان برجسته دکتر فردید بود که …
کماکان مشتری همیشگی و خاموش این وبلاگ پربار هستم
خصوصن با نظرهای جناب بابک مینای عزیز خصوصن در بخش اول و دوم و هیجان زدگی جامعه سخت موافقم
برقرار و پیروز باشید
چرا بایداین کار را که تو میگویی انجام دهم؟ روی چه منطق و مبنایی؟ چرا باید برای اهداف سوء تو احساسی شوم؟
به عنوان کسی که مطالعات فرهنگی خوانده نمی خوای چیزی از فجایع غزه بنویسی؟ناسلامتی دفاع از صداهای خاموش یکی از شعارهای مطالعات فرهنگیست!!!
ای بابا تو هم که شورای نگهبان گذاشتی وکامنت ها را تایید یا رد صلاحیت می کنی!!پس واژه آزادی بیان یکجاش می لنگه نه؟
سلام
حالا چرا تازه یاد این فیلم افتادی ؟
ممکن است از شما خواهش کنم بفرمایید مراد از «خرد» و «عقل» در نوشته شما چیست؟ آیا این دو به یک معناست و مترادف به کار می رود یا تفاوتی میان آنها وجود دارد؟ از شما سپاسگزارم. با احترام و ارادت
با سلام
جهت اطلاع به عزیزان…
دومین جشنواره وبلاگ نویسی شهر، شهروند، شهروندی
دومین جشنواره شعر طنز شهر، شهروند، شهرداری
نخستین جشنواره داستان کوتاه و کوتاه کوتاه شهر، شهروند، شهروندی
با اجازتون خیلی با تحلیل شماموافق نیستم.در شرایطی که زنان در عرصه عمومی بخواهند همان کاری را انجام دهند که مردان انجام می دهند اصلا سوژه زنانه ای شکل نگرفته است.زنان تنها به بازتولید آنچه مردان انجام می دهند یا تولید می کنند می پردازند.یعنی در همان گفتمان هستند.زمانی می توانیم به تولد سوژه زنانه اطمینان کنیم که از زاویه دید خود دنیایشان را ترسیم کنند.مثلا در مورد نویسندگان زن دسته اول مثل سیمین دانشور تنها گفتمان مردسالارانه را بازتولید می کنند و همین طور عامه پسند نویسها.اما گروه جدیدی از نویسندگان که از دهه 70 به بعد رشد کرده اند کم کم (و نه لزوما حتما )حرفی جدید و مسائلی جدید را طرح می کنند که دربرخی از آنها باز هم ردپای گفتمان مردانه دیده می شود.همین طور که اشاره کردید خانم میلانی کسی است که از گفتمان مردانه تخطی کرده وبا حرفهایی جدید پا به عرصه گذاشته است.و در مورد ایشان باید گفت که سوژه زنانه در وجود و آثارش شکل گرفته.که امثال ایشان هم کم هستند.
فراموش نکنید فیلم آفساید هم توسط یک مرد است که روایت می شود.