درباره زوال متاخر

گزارشی از یک اضمحلال

يكى از مهمترين مسايل و دغدغه های نویسندگان و روشنفکران مدرن در سده‌های اخیر، مسأله «زوال» بوده‌است. این زوال، در شکل‌های مختلف و گوناگونی خود را نمایانده است مثلاً در آثار هنری و فرهنگی، در کیفیت دانشگاه و مطالعه، در اخلاق اجتماعی و بسیاری موارد دیگر. در این یادداشت مختصر به زوال حاملان دموکراسی و تغییر با ارجاع به کتابی از کورنل وست، نویسنده و فیلسوف سرشناس سیاهپوست آمریکایی به گونه‌ای اجمالی می‌پردازیم.

بطور مشخص سخن از اضمحلال جمعى نيروهايى است كه زمانى فعالانه خواستار بهبود زندگى‌شان بودند. شايد مهمترين تجربه جمعى برای ما از اين نوع اضمحلال به انقلاب سال ٥٧ باز مى‌گردد. زمان كوتاهى از انقلاب نگذشته بود كه بسيارى از آزادى خواهان و مخالفان حكومت استبدادى شاه در سركوب‌ها و محدوديت‌های حکومت جدید مشاركت كردند یا آن‌ها را به نوعی توجیه نمودند.

سال‌هاى بعد سؤالى بر اذهان مسلط گشت كه بر سر انقلاب و آزادى‌خواهى و حاملان آن چه آمد؟ این تجربه‌ای مشترک در همه انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی بوده است.

بى شك نخبگان هر جامعه اى در سوق دادن جامعه به اضمحلال نقشى ويژه دارند. شايد بد نباشد با مثالى موضوع را روشن‌تر كنيم.  با دو دسته عمده مواجهیم. تعداد زيادى از آزادى خواهان و دموكراسى خواهان كه بابت افکار و خواسته‌هايشان محروميت‌ها، زندان‌ها و تبعيدها را از سر گذرانده‌اند، یا در ایدئولوژی و سیاست‌های بازجوی اعظم وطنی و ساختار سیستماتیک سرکوبش مضمحل می‌شوند و یا دسته دیگر در مقابل شكل‌هاى ديگرى از سركوب، استثمار و بى‌عدالتى پس از گذشت زمانی اندک بی‌تفاوت و حتى حامى می‌شوند.

گروه اول شبیه به آنچه از آن به «سندروم استکهلم» تعبیر می‌شود، به اقتدار داخلی و شکنجه‌گرشان عشق می‌ورزند و گروهی دیگر از حاکم جدید و بیگانه با همه سرکوب‌ها و ستم‌هایش در خفا یا آشکار حمایت می‌کنند. چیزی که می‌توان آن را سندروم رجوی -به سبب پیوستنش به صدام- نامید. آنها گويا تنها با منبع اين رفتارها متضاداند و نه خود اين رفتارها.

بسيارى از دموكراسى خواهان ايرانى، در قبال ستم و سركوب گسترده‌ی آشكار و پنهان در جامعه‌اى مثل آمريكا (و از سوى دولت آمريكا) ساكت‌اند و گاهى با نامه‌ها و تحلیل‌هایشان، حمايت و تشویق هم مى‌كنند. آنها نمى‌توانند ستمى كه توسط دولت غربی بر مردم غزه، بر فقراى محله‌شان و بر بیچارگان مى‌رود را ببينند. توانایی هم‌افقی با نه تنها دیگری که با گذشته‌ی خودشان را کم‌کم از دست می‌دهند.

به تعبیر کافکا در گفت‌گو با گوستاو یانوش، محرومان از درک هم عاجزند. «… هر قله‌ای قله‌های دیگر را می‌بیند اما دره‌ها و دشت‌های فروافتاده‌ کوهستان همدیگر را نمی‌بینند واز هم خبری ندارند.»

آنها بر خلاف خاستگاه اولیه آزادی‌خواهانه‌شان بتدریج نسبت به تبعيض‌هاى سيستماتيك بی‌حس می‌شوند. گاهی حتى از شهروندان خودِ اين كشورها آتش حمايت‌شان از ساختار داغ‌تر است. فراموش كرده‌اند كه مسأله اصلى مخالفت با ستم است. در اين بزنگاه‌هاى حساس است كه هيولاى اضمحلال خود را مى‌نماياند. براى همين است كه بسيارى از آنها بعد از مدت كوتاهى اقامت در غرب، به كارمندان سيستم تبديل شده و همان نقشى را بازى مى‌كنند كه نزديكان حكومت در جايى مثل ايران دارند. با نسبت‌هایی بسیار شبیه به آنچه از مبتلایان به سندروم رجوی توصیف شد، نمونه‌های بیشماری از مبتلایان به سندروم استکهلم را هم می‌توان توصیف کرد.

كتاب‌ كورنل وست، نویسنده و فیلسوف سرشناس سیاه‌پوست آمریکا، كه همزمان با دور دوم ریاست‌جمهوری اوباما منتشر شد، متنى مهم در اين زمينه و براى ما راهگشاست. اين كتاب نه تنها از يكسو شرح دهنده وضعيت نابرابرانه در آمريكا به قلم يكى از روشنفكران اين كشور است كه از سوى ديگر راوى همين اضمحلال جمعى و اضمحلال نخبگان است.

Black Prophetic Fire يا «اشتياقِ نبوىِ سياه» را كورنل وست به شكل گفت و گويى درباره پنج شخصيت برجسته تاريخ سياهان منتشر كرده است. كورنل وست، بى شك اكنون سرشناس ترين روشنفكر انتقادى در آمريكاست. او سه سنت را تؤامان ميراث دارى مى‌كند: مسيحيت، چپ و پراگماتيسم. با وجود اينكه در ماركسيسم، مذهب نوعى آگاهى كاذب است اما در طول تاريخ چپ، پيوند بين مذهب و ماركسيسم سابقه طولانى دارد. الهيات رهايى بخش از آمريكاى لاتين تا خاورميانه جلوه‌اى از اين پيوند بوده است. اما آنچه درباره وست جالب بنظر مى‌رسد، وابستگى توأمان او به پراگماتيسم است. هم مذهب و بالاخص مسيحيت و هم چپ در ايده‌آل‌گرابودنشان همواره مورد انتقاد قرار گرفته‌اند.

پراگماتيسم و متفكران برجسته‌اش همچون ديويى و جيمز در ايده‌هايشان درباره پراگماتيسم، واقع‌بينى و نتيجه‌بينى را به مثابه معيار حقيقت پيش كشيده‌اند. آنچه در نتيجه «بهتر» باشد، فارغ از آنكه چقدر«درست»(فلسفى و منطقى) باشد، حقيقت است. خب ما مى‌دانيم كه در سنت چپ و سنت دينى، حقيقت، حيات مستقلى از واقعيت دارد. ايدئاليسم در معنايى به همين جدايى توجه مى‌كند. نكته قابل توجه، الهيات رهايى بخش پراگماتيستىِ كورنل وست است كه به گونه‌اى عینی، از ايدئاليسم دفاع مى‌كند. از نظر وست، مسيحيت و دغدغه‌هاى چپ نه به سبب اينكه درست‌اند بلكه بدين سبب كه به بهتر شدن زندگى‌هاى واقعى آدميان كمك مى‌كنند، واجد اهميت‌اند.

دراين كتاب، كورنل وست از پنج شخصيت برجسته مذهبى و لائيك تاريخ سياهان (لوتركينگ، مالكوم ايكس، الا بيكر، فردريك داگلاس و دوبوآ) به مثابه كسانى كه از شور پيامبرانه تغيير و بهبود برخوردار بودند- نام مى‌برد و از آنچه بر آنها وحى مى‌شد، مى‌نويسد. شور نبوى يا اشتياق پيامبرانه واژه‌اى است در الهيات مسيحى و در ارتباط با روح القدس. كتاب چيزى نيست جز روايت از دست رفتن اين ميراثِ ،به تعبير كورنل وست، زيبا و خاموش شدن اين آتش در ميان سياهان آمريكا -بالاخص جوانان- در نظام نئوليبرال متأخر. اينكه چگونه خود سياهان به مثابه نيروهاى تغيير (قدرت اقليت) به بخشى از ساختار يگانه ساز (اقليت زداى) نئوليبرال تبديل شده‌اند، دغدغه اصلى كتاب است.

«تغيير بنيادين از آگاهى جمعى به يك نوع آگاهى فردى نه تنها يك حس شكست جمعى رشد يافته را بازتاب مى‌دهد كه همچنين منعكس كننده آغوشى سياه و وسوسه‌انگيز براى اسطوره فردگرايى در فرهنگ آمريكايى است». از نظر وست امروزه بيشتر سياهان آمريكا تسليم پروژه‌هاى فردگرايانه‌ی جستجوى ثروت، سلامتى و موفقيت شده‌اند؛ درحاليكه پيشترها آنها سنت قوى پيامبرى براى برخيزاندن هر صدايى داشتند. «بله! جمع كردن ثروت نياز به سكوت دارد». كورنل وست سنت پيامبرى را در ميان سياهان يادآورى مى‌كند. وست در مقدمه كتاب مى‌گويد كه تحت تاثير نظريه كنش «پى‌ير بورديو» است؛ بالاخص رابطه قدرتمند بين ساختارهاى جهان اجتماعى و ساختارهاى ذهنى كنشگران، به اين معنا كه تمايزات و جداسازى‌هاى اجتماعى مطابق است با اصول جداسازى‌ها و بصيرت‌هاى فردى كه در جامعه بكار برده مى‌شود.

وست از اوباما به عنوان سمبل اين فروپاشى و اضمحلال نام مى‌برد: «اگر بخواهيم به ورود سياهان به طبقات بالاى جامعه آمريكا در مقايسه با پيش از جنبش برابرى سياهان توجه كنيم، اكنون آنها در نهايت موفقيت‌اند، اما اگر معيار را رنج سياهان -بالاخص سياهان فقير و كارگر- بگذاريم آنها در نهايت فاجعه‌اى‌اند كه از گذشته‌ها به امروز تداوم يافته است.» و حال نسبت به گذشته چیزی که تغییر کرده، از بین رفتن آن «شور» با به بخشی از بدنه حاکم تبدیل شدن است.

پیش‌بینی درخشانی از وست که در انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا و حمایت سیاهان از کلینتون و نه سندرز قابل مشاهده بود. رييس جمهور سياه پوستِ آمريكا نه نشانه موفقيت سياهان كه نشانه شكست آنهاست، نشانه از دست دادن آنچه براى زندگى بهتر به آنها وحى مى شد. نشانه عضوى از ساختار ستم شدن.

ما با دو دسته بزرگ روبرو هستیم که اضمحلال یافته‌اند؛ یکی در بدترین تصویر غربِ امروز یعنی ترامپ و دیگری در بازجوی سابقشان در ایران. هر دوی این روایت‌ها برای توجیه این اضمحلال بحث «امنیت» را پیش می‌کشند: امنیت غرب در برابر اسلامگرایان یا امنیت وطن در برابر وهابی‌ها. آنچه فراسوی این غبارها در جبین این اضمحلال می‌توان دید، از میان رفتن شور تغییر و نقد همه جانبه وضعیت، و سربرآوردن مجدد ناسیونالیسم افراطی در همه نقاط زمین به بهانه نیروهای متخاصم است؛ همان‌چیزی که به تعبیر وست، برنامه کلان نئولیبرالیسم جهانی است.

اساساً تاريخ نگارى شكست، زوال و اضمحلال فرودستان، آزادى خواهان و نخبگان در خود حاوى چيزهاى جالب توجهى است و بیش از هر چیز یادآور این عبارت ژاک دریدا در گفت‌وگویی درباره اسلام و غرب است که روشنفکران معمولاً درقبال تروریست‌های کوچک به تروریست‌های بزرگ‌تر پناه می‌برند.

*منتشره در بی بی سی

بیان دیدگاه