هرچه زمان بیشتر میگذرد ما به دهه شصت بیشتر نزدیک میشویم. این وضعیتِ ویژه و برهم خوردن آناتومی «زمان» بیش از هر چیز دیگری به مردگان و رنج آنان بازمیگردد. هر نوع وفاداریای را میتوان شکست جز وفاداری به مردگان را. به میزانی که کشته شدهها در زیر خاک بیشتر تجزیه و ناپدید میشوند، گَرد آنها فضای روی زمین را بیشتر پر میکند. در واقع تجزیه بدنها سرایت پرسشی بزرگ به همگان است: به کدامین گناه کشته شدیم؟ بازگشت مدام به از دست رفتگان و دهه شصت توسط وارثان آن، بازگشتی زیباشناسانه و یادمانی نیست، مثل آنچه در گرامیداشتها مرسوم است، بلکه بازگشتی برای نجات و رهاییِ زمانِ معاصر است ؛ چیزی در گذشته مدام فرا میخواند و رابطه ما را با عنصر زمان، مخدوش میکند. آنچه دهه شصت، اعدامها و جانباختگانِ جنگ را به عنصری حیاتی برای امروز ما تبدیل کرده، باز پس گیری پیشروی زمان از دست آنچیزهایی است که زمان را متوقف ساختهاند.
با گذشت زمان تقویمی از سالهای دهه شصت، و کم رمق شدنِ قدرتِ «خاطره»، روایت آن دهه از لای خاکسترها برخاسته است. بازماندگان، از زیر هیمنه سنگین خاطرات کشته شدگانشان کمکم بیرون آمدهاند و زبانِ بیان پیدا کردهاند. شکی نیست که محدودیتها عاملی مهم در مسکوت ماندن سخنگوییِ عمومی درباره رویدادهای دهه شصت بوده اما بنظر میرسد این توان روایتگری، همچون هر روایتگریِ دیگری محصول کنده شدن از خاطره و یک فراموشیِ نسبی است. و از آنجا که کشته شدگان هیچگاه بطور کامل تن به فراموشی نمیدهند، این فراموشی نسبی، باز کردن راه روایت عمومی آن وقایع بوده است. امروز حتی بازماندگان کشته شدگان جنگ هم روایتهایی شخصی، متفاوت و به طور روشنی طلبکارانه از کسانی میدهند که بازگشت و یادآوری آنها همواره تا پیش از این مطلوب دستگاه حاکمه بوده است.
سخنان فاطمه صادقی در گفت و گو با مجله اندیشه پویا در وهله اول همچون نوار سخنان آیتالله منتظری یا فیلم ماجرای نیمروز، میانجی بازگشت جمعیمان به آن دهه و عناصرش شده است. مسأله اصلیِ گفتوگوی او در این مسأله نهفته است که گویا صادقی هنوز توانِ روایت را بدست نیاوردهاست. او مدام از زیر بار روایت، فرار میکند. هرچند نوع فرار او _ مثلاً گفتن اینکه من اطلاعات کاملی از وقایع کردستان ندارم، یا پدرم «جایی» را اِشغال کرده بود که مهم آن «جا» ست وهرکس دیگری هم در این «جا» جای او بود همین را میکرد ـ انتقادهایی را بدرستی متوجه او ساخته اما فراموش نکنیم که ماهیت این «فرار» پیشاپیش از واقعیتی سخن میگوید که همانچیزی است که زخمخوردگان، آن را روایت میکنند و از صادقی، صراحت بیانش را طلب میکنند. صادقی با فرارش، نقش پدرش را تصریح میکند، هرچند روایت نمیکند. ما فقط با چیزهایی که میگوییم منظورمان را نمیرسانیم، بلکه نگفتههایمان نیز میتوانند، حرف بزنند.
همانقدری که بازماندگانِ محکومان در ایجاد فضاهایی برای روایت، شرح و گفتوگو بر سر دهه شصت و عناصرش مؤثرند، بازماندگان حاکمان هم میتوانند به رهایی ما از تروماها کمک کنند. باید از فاطمه صادقی بخواهیم بیشتر سخن بگوید. همانطور که این خواست از منتظری به این فضا کمک کرد، کاری که مجله و آن مصاحبه در توانش نبود. فاطمه صادقی هم به اندازه آسیب دیدگان، ترس از روایت دارد. و چه بسا این ترس از هر دو سوی حاکمان و محکومان باشد. او به اندازه کافی با کارها ، نوشتهها و زیست روزمرهاش به ایدئولوژی پدرش، خیانت کرده است؛ باید به او توان داد که از دست خاطراتش خلاص شود و با دیگران رنجهایِ دختر خلخالی بودن را بگوید، رنجی که قطعاً برای او چیزی کم از رنجِ دختران شهدای جنگ و زندان ندارد.
در کتاب مسأله تقصیر، اثر کارل یاسپرس، درباره نسبت جامعه آلمان با فاجعه نازیسم، نکتهای کلیدی وجود دارد: تفاوتی هست بین علتِ فاجعه و تقصیر. علتِ اعدامهای اوایل انقلاب میتواند هر چیزی باشد مثل وضعیت انقلابی، ماهیت قدرت، ترس یک حکومت نوپا و ضعیف از نابودی، زخمهای انقلابیون از حاکمان قبلی و میل به انتقام و هر چیز دیگری مثل اینها. این علتها غالباً بعدها به کار نپذیرفتن مسؤولیتِ فاجعه -برای پشیمانها- میآیند. ما معمولاً در وقایع ناخوشایندی که در آن سهیم بودهایم، با اشاره به علتها بهانههایی میتراشیم که از دسته همانچیزهایی است که وکلایِ سران نازی در دادگاه نورنبرگ بر آن تاکید میکردند: متهمان هیچکاره بودند و چیزهایی بیرونی، آنان را به آن کارها مجبور کرد.
علت، کور و جبری است اما تقصیر، بینا و مختار است . فارغ از علتها آدمها در برابر اعمالشان مقصراند، مسؤولاند؛ علت هرچه میخواهد باشد. یاسپرس این را خطاب به کل جامعه آلمان میگوید. آنچه در این مدت خطاب به صادقی بیان شد، تقصیرات خلخالی است که او میخواست با علتها از دست آن «فرار» کند. فرار از دست مردگان، ممکن نیست.
فاطمه صادقی به اندازه خانواده مقتولین در اعدامهای پدرش تقصیر دارد؛ او هم بیتقصیر است. . این واقعیت، گشودن امکانات دیالوگی فراگیر در جامعه است که هم از طریق آن صادقی میتواند از سیطره علتها خلاص شود و هم مخاطبانش میتوانند تقصیر خود را به گونهای برابر در فاجعه به هدف جلوگیری از تکرارش پیگیری کنند. و این دقیقاً گشودن راههایی برای رهایی از دهه شصت و معاصر شدن است.