دستفروش و خیاط

«در ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه روز شنبه ماموران مترو ایستگاه گلبرگ اقدام به توقیف اموال یک دستفروش جوان کرده‌اند. این دستفروش که موفق نشده اموال خود را از ماموران مترو پس بگیرد تهدید کرده بود که در صورت عودت ندادن اموالش خود را به زیر قطار پرتاب خواهد کرد. بعد از بی توجهی ماموران مترو و پس ندادن اموال این دستفروش، مرد جوان خود را جلوی قطار مترو انداخته است و در اثر برخورد با قطار سر وی از بدنش جدا شده است. بعد از این اتفاق قطارهای خط ۲ مترو تا انتقال جسد این مرد دستفروش مجبور به توقف شده‌اند.»
اين دستفروش هم گويا به قول آن مقام مسوول «به دلیل ناتوانی در استقرار مستحكم خود» به زیر مترو پرت شده‌است.
عكس هاى بى رحم آن آتش سوزى براى من صدايى غريب داشت. صداى زن ِ خياطى را مى شنيدم كه مى گفت: «بسّه زن. بنداز خودت را. تمومش كن.»
مرد دستفروش متروى گلبرگ، التماس مى كرد و خرت وپرت هايش را مى فروخت تا شايد براى زنش، بچه هايش يا حتى مادرش، لباسى را بخرد كه آن زنِ خياط طبقه پنجم، مى دوخت. هر دويشان باهم پريدند/ پرتاب شدند.
در نماى اول قاتلانشان، ندانم كارى مأمور مترو و مامورآتش نشانى، بنظر مى رسد. اين چيزى است كه روزنامه نگارهاى تمام دنيا در همكارى هاى ناخواسته شان با نظام مستقر جهانى، تلقين مى كنند.
درميان اين دو تنِ از هم پاشيده در روى زمين و زير زمين، چيزهايى نشسته است: مأمورها، تماشاگران، سوز و آه هاى ما و «پول».
جهانى كه مى خواست به جاى خدا انسان را در مركز هستى قرار دهد، اينگونه فجيع، پول را قرار داده است؛ بزرگترين قاتل زنجيره اى.

پانوشت ها:

 اول : فیلم کوتاهی از مریم آقاربیع درباره دستفروش ها.

و دوم اینکه : خطر بدى كه وجود دارد اين است كه روايت هاى زيباشناسانه با محوريت چيزي شبيه روضه خوانى از فاجعه، آن فاجعه را از محتواى واقعى اش خالى  و آن را به يك قاب زيبا از يك زشتى، در گوشه اى از خانه هايمان، تبديل كند. مثل نقاشى هاى قرن هفده و هجدهمى از جنگ ها و شكنجه ها. بنظرهر روايتى از فاجعه مى بايد برخوردار از رويكردى انتقادى به بنيادهاى توليد فاجعه باشد تا بتوان از خلال آن راه هايي را براى جلوگيرى از رخ دادنش ساخت. باوجود فاجعه، اميد بايد داد. اميد از دل همين روايت هاى انتقادى بيرون مى آيد. اميد چيزي انتزاعى وشيك نيست كه با به به و چه چه كردن از كثافت بتوان توليدش كرد. نوشتن ها وفيلم ساختن ها و نهاد درست كردن ها تنها ابزارهاى ما براى رفع كردن مشكلاتمان است. فاجعه با روايت سانتى مانتال صرف، فقط خوراك رسانه اى است كه در پس آن شعفى قابل رويت است : «چه خوشحالم كه جاى او نبودم ونيستم».

بیان دیدگاه