ال کاسو و مردگان

برای معلم جامعه‌شناسی کاووس سید امامی

ال کاسو

خاطره، فراموشی و مرگ موضوعات مرکزی برای کریستین بولتانسکی ( Christian Boltanski – ۱۹۴۴) هنرمند برجسته فرانسوی هستند. او همواره در جستجوی ساختن یادواره‌ای برای مردگان گمنام، و به‌طور خاص آنهایی بوده که ناپدید شده‌اند.

 برای این هدف، او با بهره‌گیری از آرشیو، مردگان را یادآوری می‌کند. آرشیو، کابینت‌ها و اتاقک‌هایی است که می‌توان تاریخی که از سطح جامعه پیش‌ترها جمع‌آوری و بایگانی شده را دوباره احضار کرد. آرشیوها تاریخ فراموش‌شده را به ما منتقل می‌کنند و از این حیث همچون پلی میان گذشته و حال عمل می‌کنند. بولتانسکی در اجرایی به‌نام El Caso که اولین بار در سال ۱۹۸۸ برپا شد ( و من اجرای مجددی از آن را در موزه‌ هنرهای قرن بیست و یکم دوسلدورف آلمان دیدم)، موارد جنایی را از خبرهای حوادث روزنامه‌های اسپانیایی جمع کرده است: عکس‌ها و مدارکی از جنایات دهه‌های قبل. El Caso عنوانی بود در روزنامه‌ها که هیجانات و ولع عمومی‌‌ برای اطلاع داشتن از جزییات جنایات را برآورده می‌ساخت. این بخش از روزنامه‌ها منبع اصلی عکس‌های زنان، مردان و بچه‌هایی بودند که در این اجرایهنری، قربانیان و مرتکبین جنایت را بی هیچ تمایزی در کنار هم نمایش می‌دهد. در کارهای بولتانسکی، نور و لامپ جایگاه ویژه‌ای دارد. همواره در عناصر مادی صحنه‌های او، نوری ما را به سمت چیزی هدایت می‌کند. نور در آثار او ابزار بیان چیزی نیست بلکه نوعی فراخواندن است؛ فراخواندن به یادآوری. در این اثر هم او به عکس‌ها و در واقع چهره‌های « جنایت‌های فراموش شده» نور تابانده است. به‌طور واضحی لامپ‌ها با سیم‌هایی به هم وصل‌اند. او نخواسته این ارتباط مکانیکی را بپوشاند؛ شاید برای اینکه همچون جریان الکتریسیته در یک ریسه‌ی نور، قربانیان و جانیان فجایع به هم متصل‌اند. آنها محصولات هم و در ارتباط با جامعه‌شان هستند. چه چیزی بهتر از چهره قربانیان می‌تواند درباره ما حرف بزند؟

در جعبه‌هایی آهنی و در زیر هر پرتره، عکس‌های صحنه جنایت قرار دارند که تماشاگران به آنها دسترسی ندارند. آنها همچنان شکل آرشیوی خود را نگه داشته‌اند. در دیواره روبه‌رویی اتاق قفسه‌هایی تا سقف وجود دارد که ادامه نورها به آنها نیز رسیده است. در قفسه‌ها ملافه‌های کتانی که بر روی اجساد در پزشکی قانونی یا سردخانه‌ها کشیده می‌شوند، چیده شده‌اند. ملافه‌های سفید به‌نظر سمبلی هستند از فراموشی. آنچه مردگان را از جهان عینی و ذهنی ما جدا می‌کنند و با خود به «خاطره» می‌برند.

مردگان از ما می‌گریزند و شاید تنها برای مادری، پدری، نزدیکی یا دوستی، سمج و سرسخت بمانند. مردگان قتل‌های جنایی، تصادفات، زلزله و سیل، جنگ و نیز کشتار سیاسی هرچند که دلیل مرگ‌شان همچنان برای زنده‌گان مهم باشد، اما خودشان، خود گوشت و پوست و استخوان‌شان، و جان‌های از دست رفته‌شان به معنای واقعی ازدست‌رفته است. آنها فراموش شده‌اند، آن هنگام هم که به یادآورده می‌شوند، برای هدفی، فرمانی یا آموزه‌ای است؛ یا برای افتخار به میهن، یا برای عبرت گرفتن، نقد سیاست‌مداران و یا حتی برای یک اجرای هنری.