آقازاده‌گان و بنده

«آقازاده‌گی» با مساله‌ی «تبعیض» پیوند خورده است. شاید بتوان با توجه به آن‌چه در دی‌ ماه (جنبش خسته‌گان) گذشت، آن را یکی از مدخل‌های ورود به موضوع مسایل اجتماعی ایران و از شاخص‌ترین کلید‌واژه‌های بیان نارضایتی از وضعیت دانست. اگر از شهروندان ایرانی بپرسید که چه چیزهایی آن‌ها را نسبت به وضعیت موجود ناراضی کرده‌است، این گمان می‌رود که به احتمال زیاد یکی از موارد پرتکرار این باشد که آقازاده‌ها در حال غارت منابع هستند. در واقع عبارت «آقازاده‌گی» دالی است که برای تبعیض به کار می‌رود. این نکته نشان می‌دهد «آقازاده» به پدیده‌ای چه بسا بزرگ‌تر از واقعیتش تبدیل شده و خلاصه‌ای است برای بیان هر نوع تبعیض در زبان روزمره‌ی مردم عادی. بنابراین از این حیث موضوعی است در حیطه‌ی جامعه‌شناسی. برای جامعه‌شناس سوال این است که گفتمان‌ها چگونه ساخته شده و تکثیر می‌شوند. محل تقاطع علوم اجتماعی و سیاسی با اقتصاد، یا همان اقتصاد سیاسی، شاید بهترین جایگاه برای بررسی این پدیده باشد.

قطعا پدیده‌ی آقازاده‌گی را از منظرهای متعدد و متفاوتی می‌توان بررسی کرد. اقتصاد‌دانان می‌توانند با بررسی دقیق و موشکافانه‌ی نقش آقازاده‌ها و رانت‌های خانوادگی در دستاوردهای اقتصادی و سیاسی به ما نشان بدهند که چه میزان از آشفتگی‌های امروز جامعه‌ی ایران محصول این پدیده است. تاریخ‌نویسان می‌توانند با بررسی رابطه‌ی این پدیده با ظهور نفت در دولتـ ملت مدرن ایران، از مراحل سیر و تطور پدیده‌ی آقازاده‌گی سخن بگویند. این‌که چگونه نظام سیاسی‌ای که با هدف از میان بردن تبعیض و رانت در نظام پهلوی و به نفع مستضعفان به قدرت رسید، با ساختن طبقه‌ی جدیدی از نجبا که پیش‌تر از طبقات پایین جامعه در عصر پهلوی بودند، خود، ساز و کار نویی برای مشروعیت‌بخشی به تبعیض‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اختراع کرده است. یا این‌که روان‌شناسان سیاسی با بررسی مکانیزم‌های روانی سرکوب‌شده‌ی فرزندان قدرتمندان این نکته را بررسی کنند که چگونه از خلال این سرکوب و نقش و جایگاه «پدر» دو شکل غالبا رایج از آن‌ها بیرون آمده است: فرزندان طغیان‌گر، عاصی و مخالف و از دیگر سو آقازاده‌گانی که با بهره‌گیری از جایگاه پدر می‌خواهند خود را از او قوی‌تر و مجهزتر سازند (عقده‌ی ادیپ).
در میان تمامی پارادایم‌های مختلف، این سوال مطرح است که چطور این پدیده تا این حد در وجدان عمومی (Common Sens) جامعه‌ی ایران اهمیت یافته تا جایی که معادل زبان کوچه و بازار برای بیان هر نوع رانت و تبعیض شده است؟ چگونه آقازاده‌گی برکشیده شده است؟
جالب این‌جاست که بخشی از عاصیان از وضعیت، راه نجات را در شکل دیگری از آقازاده‌گی می‌بینند: شاهزاده.

سیر تاریخی برده‌گی
بخشی از فصل دوم کتاب «پدیدارشناسی روح» نوشته‌ی هگل که مربوط به «خدایگان و بنده» است، می‌تواند برای فهم این موضوع از حیث فلسفی کارگشا باشد. مساله‌ی برده‌گی از یونان باستان موضوع مورد توجه متفکران بوده است. می‌دانیم که ارسطو برده‌گی را شیوه‌ی رایج و ضروری زیست مردمان عادی می‌دانست. این ایده‌ی یونانی بعدها به مسیحیت راه یافت و در قالب بندگی انسان در برابر امر قدس خود را بازنمایاند که محصول گناهکاری ذاتی انسان در مسیحیت بود. در عصر روشن‌گری و با توجه به تفاسیر تازه در دوران رنسانس و آشنایی با تفاسیر اسلامی از فیلسوفان یونانی، مفهوم برده‌گی به گونه‌ی جدیدی مورد توجه قرار گرفت که ثمرات آن را در دوران روشن‌گری و سپس انقلاب فرانسه نمایاند. نفیِ برده‌گی یا به تعبیر کانت، خروج از نابالغی یکی از مهم‌ترین مضامین عصر روشن‌گری و انقلاب فرانسه بود. وجه اشتراک لیبرالیسم، مارکسیسم و آنارشیسم همین مضمون بود.
در میان متفکران روشن‌گری از روسو گرفته تا کانت، تا پیش از هگل مساله‌ی برد‌ه‌گی یک وضعیت اخلاقی و درونی بود. این‌که چگونه آدمی با کمک عقل باید بر نفس خویش غلبه کند، و از این طریق به بلوغ رسیده و از برده‌گی نفسانیات‌اش رها شود. هگل این مضمون را به جایگاه اصلی خویش بازگرداند و با ارجاع به معانی انضمامی مساله‌ی برده‌گی از یونان تا به حال، آن را پروژه‌ای اجتماعی برای خلاصی از «اراده‌های جزیی» بازتعریف کرد، زیرا که ساختن این دوگانه (عقل و نفس) و سپس غلبه‌ی یکی بر دیگری در جامعه‌ای که معدودی بر افراد حکومت می‌کنند، بی‌معناست. به همین دلیل بود که برای او انقلاب فرانسه تا این حد در تاریخ بشریت اهمیت داشت. از نظر هگل، روح بشر در فرایند تاریخی خودش به قبل و بعد از انقلاب فرانسه تقسیم می‌شود؛ از دوران بندگی به دوران آزادی.
برای هگل نیز برده‌گی شرط رایج و ضروری در میان عموم مردم است. افراد جامعه در مشاغل و گروه‌های مختلف، برده‌ی کار، کارفرما و نیز برده‌ی عقاید خویش‌اند. آزادی از این‌ها فرایندی پیچیده و فرجامین است که پس از خودآگاهی امکان تحقق می‌یابد. رابطه‌ی خدایگان و بنده اولین مرحله‌ی سیر تاریخی اندیشه و زندگی اجتماعی بشری است که مقدمات «خودآگاهی» او را فراهم می‌سازد. این سوال که چرا من بنده‌ی او هستم؟ او چه برتری‌ای دارد که من باید در خدمت‌اش باشم؟ این سوالات آغاز فرایند خودآگاهی و تغییرات اجتماعی است. با آغاز خودآگاهی، ذهن فرد یا جامعه برای نیل به آزادی از سه مرحله عبور می‌کند : مرحله‌ی رواقی، مرحله‌ی شکاکیت و مرحله‌ای که هگل نام آن را «آگاهی اندوهبار» می‌نامد.
مرحله‌ی رواقی این است که آدمی در شوق آزادی از تعلقات مادی و آرامش‌اش در می‌گذرد و پاکباخته‌، همه‌ی سختی‌ها را به جان می‌خرد. شهامت و شجاعت کلیدواژه‌های این مرحله است در نفی مطلق زندگی. او چون از هیچ‌چیز نمی‌ترسد، خود را آزاد می‌بیند. از نظر هگل این آزادی، شکلی انتزاعی و ذهنی دارد زیرا در شرایط واقعی او تغییری ایجاد نشده و همچنان بنده است. جهان بر همان مدار می‌چرخد و چیزی تغییر پیدا نکرده جز ذهن وی. با ذهنی شدن آزادی و برده‌گی واقعی، بین ذهن و عین کم‌کم جدایی می‌افتد تا جایی که او را نسبت به همه‌ی مفاهیم و ارزش‌ها مشکوک می‌کند. این آغاز مرحله‌ی شکاکیت است. نسبی‌گرایی فردی و جمعی و گم شدن حقیقت، محصول این مرحله از سیر تاریخی و اجتماعی مواجهه‌ی بشر با بندگی خویش است. ملال و نهیلیسم دو نتیجه‌ی عمده‌ی چنین وضعیتی است. اما این پایان کار نیست. هرچند وی جهان را پوچ و بی‌معنی می‌انگارد اما در حیات واقعی‌اش مدام مجبور است به چیزها و مناسبات معنا دهد و در‌می‌یابد که خود ایده‌ی پوچی، پوچ نیست. هرچند اخلاق‌گرایی را بی‌حاصل می‌انگارد اما از اخلاقیات پیروی می‌کند و غیره. این دوگانگیِ تشدید شده بین ذهن و عمل و دوپارگی روح او را وارد مرحله‌ی آگاهی اندوهبار می‌کند. آگاهی اندوهبار مرحله‌ی جستجوی آرامش و یافتن راهی برای کاستن از دوپارگی است. دین و هنر ابزاری بوده‌اند برای فائق آمدن بر جدایی ذهن و عین. از نظر هگل «عقل» مهم‌ترین دستاورد بشر برای پایان دادن بر این شرایط کشنده بوده است. عقلی که هرچند در مراحل ابتدایی با تخریب و تشکیک در باورهای مزاحم و تفسیری نو از جهان خود را عرضه می‌کند، اما به مرور زمان با رشد و همگانی شدن‌اش جنبه‌ی عینی و انضمامی هم می‌یابد. از نظر هگل انقلاب فرانسه جنبه‌ی عینی «عقل» بود. در واقع از نظر هگل کنش اجتماعی و سیاسی برای خروج از برده‌گی و دستیابی به آزادی، مرحله‌ی تکامل انسان به کمک «عقل» است.

بردگان و آگاهی اندوهبار
با این مختصر از فرایند تاریخی برده‌گی، می‌توان پرسید که آقازاده‌ها و خدایگان در چه نسبتی با هم هستند؟
در وضعیت جدید و با انتزاعی شدن هرچه بیش‌تر «پول» و «حاکمیت»، خدایگان در هاله‌ای از ابهام رفته‌اند. چهره و نام‌شان به روشنی قرون قبل نیست و به خصوص در دموکراسی‌ها و با حذف پادشاه و کلیسا، حتی در بین حاکمان نیز به راحتی نمی‌توان تشخیص‌شان داد. آن‌چه در مقام سروری و اربابی است، سیستمی است که کارفرمایان آن، نه آن کارخانه‌دار و مسوول خراج و عضو دربار که منطق هر روزه اعمال متافیزیک قدرت است. اما آن‌چه تغییر نکرده احساس برده‌گی است. در عصر تازه نیز وجود آدمی در معرض این سوال است که چه چیزی من را به این شرایط کشانده و تمایزات و تبعیض‌ها از کجا سر بر‌آورده‌اند؟
مساله‌‌ی «شناسایی» با وجود تغییر در سوژه‌ها و ابژه‌های شناسا همچنان وجود دارد. بی‌راه نیست که این خودآگاهی فردی برای یافتن پاسخ همچنان جستجوگر است هرچند در تنگناها و پیچیدگی‌هایی افزون‌تر. «آقازاده‌ها» بیانی هستند برای این تنگناها و پیچیده‌گی‌ها. آن‌ها فقط فرزندانِ منتفع از جایگاه پدران‌شان نیستند بلکه نامی هستند برای تمام این ابهام‌ها. حساسیت جمعی نسبت به آقازاده‌ها، حساسیت نسبت به نظام تبعیض و ستمی است که کارفرمایانش در ابهام‌اند. آقازاده‌ها خلاصه‌ای‌اند از نظامی که بر بردگان مسلط است. بردگانی که در نظام نوین اقتصادی و تقسیم کار اجتماعی، بین موقعیت برده‌گی و اربابی در نوسان‌اند؛ جایی برده سیستم‌اند، جایی کارگزار آن و همین وضعیت، دوپارگی روح را برای آن‌ها به‌وجود آورده است تا جایی که به همه‌ی آرمان‌های اخلاقی و دستورات اجتماعی با نگاه شک و تردید می‌نگرند و مدام در ذهن و عمل نفی و تاییدش می‌کنند.
جامعه‌ی ما به دوران تازه‌ای از آگاهی اندوهبار رسیده است. شرور و شر را می‌شناسد، اما توانی برای مواجهه با آن را در خود نمی‌یابد پس در زندگی روزمره‌اش برای غرق نشدن، در خود شر غرق می‌شود. مثل پرسوناژی تنها که برای در امان ماندن از گروه‌های آدم‌کشی با وجدانی معذب در آن گنگ سهیم می‌شود، آگاه است به تبعیض و فساد اما در برابرش نیهیلیست و منفعل شده است. در زندگی‌‌ای که آن را از معنا خالی می‌بیند باز به چیزهایی معنا می‌دهد و نسبت به آن‌ها حساس است و می‌خواهد به آن نزدیک شود (ثروت، آرامش و…) و از چیزهایی خودش را دور کند (فقر، تنهایی و …). این جدایی سهمگین بین عین و ذهن، آفریننده‌ی ملالی جمعی است. آقازاده‌ها سمبل این عصر یا نشانه ای برای این وضعیت‌اند. نجبای جدید از طریق مراودات و همدستی با عناصر جامعه‌ی بردگان، قدرت خود را می‌گسترانند. از آرای عمومی، پول سپرده‌گذاری افراد و منزلت‌های اجتماعی هبه شده ارتزاق کرده و موقعیت‌های سیاسی و اقتصادی علیه همان‌ها (مردم) می‌سازند؛ در واقع محصول مرحله‌ی آگاهی اندوهبار‌اند. و چون نشانه‌های تبعیض را بیش از هر گروهی حمل می‌کنند، نامی می‌شوند برای همه‌ی انواع فساد و رانت.

کلام آخر
این دیالکتیک بین برده‌گان و خدایگان و نقش برده‌گان در برآمدن خدایگان، مستعد است که باز پای آن ایده‌هایی را به میان کشد که به‌گونه‌ای کانتی، فرمان‌هایی در جهت تزکیه‌ی نفس دارند. این‌که اشکال از خودمان است و تا ما نخواهیم کسی آزادی ما را نمی‌گیرد، یا از ماست که بر ماست و همه‌ی ما یک احمدی‌نژاد کوچکیم و قس علیهذا. بی‌آن‌که بتوان از اهمیت «وجود» کاست اما به تعبیر هگلی، وجود از طریق کنش عقلانی جهت بهبود وضعیت می‌تواند از شکل انتزاعی و ذهنی خود خارج و به واقع مقدمات آزادی را فراهم کند. این‌که روزی نفس می‌تواند تزکیه شود (ایده‌ای مسیحی) فقط یک ایده است. حرکت در مسیر تاریخ، حرکت جمعی برای فائق آمدن بر مظاهر عینی تبعیض است. در این راه البته تزکیه‌ی نفس به کار می‌آید تا شکل‌های تازه‌ای از فساد و ستم خلق نشود.
آن‌چه انسان‌ها را بهم پیوند می‌زند آرزوهای مشترک‌شان است. آرزوها از دل خودآگاهی بیرون می‌آیند. «من» خودم را شناسایی می‌کنم، فقدان‌هایی را در خود می‌یابم، سپس برای رفع آن‌ها آرزو می‌کنم و در نتیجه برای برآوردن‌شان دست به کار و کنش می‌زنم. آقازاده‌ها در این فرایند و در زمانه‌ی ما آرزوی افرادند که با نفی‌شان و ازبین بردن‌شان (تبعیض) می‌توان به آینده امیدوار ماند. زیرا که هر کار و کنشی مثل اعتراض، افشاگری یا انقلاب، فرایند نابود کردن جهت تقسیم یا شکل دادن مجدد است.

*منتشره در مجله تابلو

بیان دیدگاه