آنچه شیران را کند روبه‌مزاج

نوشته‌ای درباره انتخاب‌های سیاسی اخیر

هوگو دروچون*

اساس موفقیت دونالد ترامپ در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا بر نفی «هیات حاکمه1» متمرکز بود. ترزا می، نخست وزیر محافظه‌کار بریتانیا در سخنرانی آغاز کارش در کنفرانس ماه اکتبر حزب، به بی‌اصالتی «نخبگانِ جهانی حمله کرد. به گونه‌ای فزاینده و در سراسر قاره اروپا دست راستی‌های پوپولیست همچون ماریا لوپن از حزب «پیشروی ملی، فور دایچلند از حزب «آلمان دیگر4»، و نیز حزب « قانون حاکم لهستان5»  و «حزب عدالت»، از متهم ساختن «یوروکراتیک6»ها یا همان نخبگان اداری اروپایی، سود می‌برند . اما سوال این است که موضوع «نخبگان» از کجا سربرآورد و معنایش چیست؟

ویلفرد پاره‌تو7 (1923-1848)، جامعه شناس ایتالیایی به این موضوع توجه جدی نشان داد. ما عمدتا پاره‌تو را به عنوان یک اقتصاددان می‌شناسیم. اقتصاددانی با ایده‌هایی چون نظریه «کارآیی» و همچنین «اصل پاره‌تویی8» . او بیش از هر چیز به خاطر تئوری «قانون قدرت» یا «قانون 80/20» که می‌گفت همواره هشتاد درصد زمین متعلق به بیست درصد جمعیت است، مشهور بوده است. پاره‌تو این نظریه را از خلال مطالعه توزیع زمین در ایتالیای ابتدای قرن بیستم استنتاج کرد. او همچنین در باغ‌اش کشف کرد که بیست درصد ازمحصول نخود، دانه آن و هشتاد درصدش پوسته است. به هرحال پاره‌تو فقط یک اقتصاددان نبود . در اواخر زندگی‌ گرایش او به سمت جامعه‌شناسی چرخید؛ حوزه‌ای که او درآن تئوری «چرخش نخبگان‌9» را گسترش داد .

عبارت نخبه (Élite) که بسیار مورد استفاده فهم جامعه‌شناسانه متاخر است، نخستین بار در سال 1902 ودر کتاب «سیستم‌های سوسیالیستی» وی ظاهر شد. هدف این کتاب تحلیل و بررسی مارکسیسم به عنوان شکل جدیدی از مذهب بود؛ دین سکولار. پاره‌تو در این کتاب که به زبان فرانسه نوشته است از واژه Élite بهره برد. او دوزبانه بود و به دو زبان ایتالیایی و فرانسوی می‌نوشت. پاره‌تو در سال 1848 و در پاریس از مادری فرانسوی و پدری ایتالیایی به دنیا آمد. پدرش مقامی عالی‌رتبه در شهر جنوای ایتالیا بود که جوزف مازینی10، جمهوری‌خواه سرشناس ایتالیایی را در دوران تبعیدش در آن شهر همراهی می‌کرد.  به شور و افتخار انقلابی که همان زمان در آلمان رخ داده‌بود، پاره‌تو خودش را فریتز ویلفرد ( Fritz Wilfried) نامیده بود که هنگام بازگشت خانواده‌اش به ایتالیا در سال 1858 به شکل لاتین‌اش «ویلفرد فدریکو» درآمد.

عبارت Élite را بار دیگر پاره‌تو در پایان‌نامه‌ سه هزار صفحه‌ای خود، با نام «رساله‌ای درباره جامعه‌شناسی عمومی» که به زبان ایتالیایی نوشته بود، آورد. پیش از آن او در متون خود از عبارت «آریستوکرات» استفاده‌کرده‌بود اما بنظرش رسید که برای رژیم دموکراتیک نوپای موجود، بعد از اتحاد ایتالیا، این واژه چندان گویا نیست. او همچنین نمی‌خواست از عبارت رقیب‌اش گائتانو مسکا11  یعنی «طبقه حاکم» استفاده‌کند. هردو مباحثات تلخی درباره این موضوع داشتند که چه کسی اولین بار ایده «اقلیت حاکم» را مطرح کرده‌است.  

پاره‌تو برای مطرح کردن این ایده که اقلیتی از افراد همواره بدون توسل به توهمات منسوخ موروثی یا مفاهیم مارکسیستی از طبقه خواهند توانست بر دیگران حکومت کنند، از واژه قدیمی فرانسوی Élite که ریشه در کلمه لاتین Eligere  دارد و به معنای«گزینش کردن» (بهترین‌ها) است، بهره می‌برد.

پاره‌تو در رساله‌‌اش تعریف خود را از الیت ارائه می‌دهد. در مقیاسی از یک تا ده، برخورداران از بالاترین نمرات در هر حوزه‌ای به عنوان نخبه در نظر گرفته می‌شوند. پاره‌تو مایل بود وکلا، قضات، سیاست‌مداران، کلاه‌برداران، روسپیان و بازیکنان شطرنج را بررسی و داوری کند. این رتبه‌بندی فاقد ارزش‌گذاری اخلاقی و معنایی فراسوی «نیک و بد» داشت، تا با زبان آن زمانه حرف بزند. بنابراین، فرد می‌تواند بهترین دزد را شناسایی کند که آیا مناسب این حرفه هست یا خیر.

ناپلئون نخستین نمونۀ او بود: فارغ از خوب یا بد بودن ناپلئون، وی از نظر سیاست‌ورزی موضوع ویژه‌ای برای بررسی بود. ناپلئون خصلت‌های سیاسی غیرقابل انکاری داشت که، به بیان پارتو، او را به عنوان یکی از نخبگان شاخص می‌کرد. ناپلئون مهم است، چرا که پاره‌تو با تمایزگذاری در میان نخبگان – هر کسی با بالاترین شاخص در زمینۀ خود، عضوی از آن است – نخبگان حکومتی را از نخبگان غیرحکومتی تفکیک می‌کرد. موضوع مورد علاقۀ او بیشتر نخبگان حکومتی بود. این بدان معنا نیست که نخبگان غیرحکومتی و غیرنخبگان مورد توجه او نبودند. به عقیدۀ او، آنان نقش مشخص و محدودی در بازی داشته که همان مهیا ساختنِ ابزار برای نخبگان حکومتی است. برای پاره‌تو، این گروه کلید فهم جامعه به مثابه یک کل بود – چرا که با هر ارزشی تجسم این نخبگان در جامعه بازتاب داده می‌شود. اما او بر این باور بود که قانون «فیزیولوژیکی» اجتناب ناپذیر و مهمی وجود دارد که کاهش مستمر نخبگان را تصریح می‌کند و در نتیجه مسیری برای نخبگان جدید می‌سازد. همانطور که در یکی از به یاد ماندنی‌ترین فرازهای  خود گفته است: «تاریخ قبرستان نخبگان است.»

ایده پاره‌تو این بود که نخبگان همیشه حاکم‌اند و همواره سلطه اقلیت بر اکثریت وجود دارد.  تاریخ تنها داستان نخبه‌هایی است که جایگزین نخبه‌های دیگر می‌شوند. این همان چیزی است که «گردش نخبگان» می‌نامد. هنگامی که نخبۀ معاصر رو به افول می‌گذارد، چالش ایجاد می‌شود و راه برای دیگری باز.

به عقیدۀ پاره‌تو این اتفاق به دو صورت شکل می‌گیرد: یا از طریق همگون‌سازی12، نخبگان جدید با عناصر قدیمی ادغام می‌شوند، یا از طریق انقلاب که در اینصورت نخبگان جدید قدیمی‌ها را محو می‌کنند. او با استفاده از استعاره رودخانه مطلبش را روشن می‌سازد. بیشتر مواقع ، رودخانه به طور پیوسته جریان دارد و به نحو یک‌نواختی ریزابه‌هایش را ترکیب می‌کند اما گاهی اوقات، پس از یک توفان، رودخانه طغیان می‌کند و کرانه‌هایش را درهم می‌شکند. پاره‌تو با تأسی به سَلَف ایتالیایی خود، ماکیاولی، دو نوع از نخبگان حاکم را شناسایی می‌کند: نخستین‌شان که آنها را پاره‌تو «روباه» می‌نامد، نخبگانی‌اند  که عمدتاً از طریق ترکیب13، مسلط می‌شوند؛ فریب، حیله‌گری، دست‌کاری و همکاری. قاعدۀ آنان با عدم تمرکز، کثرت و شک شناخته می‌شود. آنان در استفاده از زور مشوش‌اند. از سوی دیگر، «شیرها»، محافظه‌کارترند. تأکید بر اتحاد، همگن‌سازی، شیوه‌‌های بنیادین، ایمان قاطع، و حکومت بوروکراتیک کوچک و متمرکز و سلسله‌مراتبی دارند؛ و در قیاس با روباهان در استفاده از زور به مراتب گشاده‌دست‌ترند. تاریخ، حرکت آهسته آونگ است از دسته‌ای از نخبگان به دیگر نخبگان. از روبهان به شیران و بالعکس.

آنچه روشن است ارتباط نظریه پاره‌تو با وضعیت امروز جهان است. پس از دوره‌ای در قدرت بودن روباهان ، شیران با قدرت تازه‌ای سربرآورده‌اند. دونالد ترامپ، چنان‌که رفتارش در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا تایید می‌کند، در استفاده از ارعاب و خشونت کاملاً راحت است. او ادعا کرده می‌خواهد میان ایالات متحده  و مکزیک دیواری بسازد. سیاست‌های اقتصادی مطرح‌شدۀ او عمدتاً مبتنی بر حمایت از تولیدات و تعرفه‌های داخلی است. صرف نظر از اخلاقیات شخصی مبهم‌اش – نمونه‌ای از جدایی کلاسیک بین نخبگان و مردم – او مصرّ به حفظ سنت وشیوه آمریکایی (سفیدپوست) در زندگی و مذهب است .

ترامپ در تضاد کامل با دولت اوباما و دولت کامرون قرار دارد، که هر دو، در مقایسه با آنچه از آرا برای ترامپ و برگزیت برمی‌آید، نسبتاً گشوده و لیبرال بودند. طرح پاره‌تو فراتر از شکاف چپ و راست است. تمام نکتۀ کتاب سیستم‌های سوسیالیستی او این بود که نشان دهد مارکسیسم، به عنوان یک مذهب سکولار، رجوع به ایمان، و در نتیجه بازگشت شیر به عرصۀ سیاست را اخطار داده بود .

در شرایط امروز، روباه‌ها نیروهای جهانی شدن و لیبرالیسم‌اند – چه در معنای مثبت یعنی گستردن جهانی آزاد، به‌هم پیوسته و مداراگرایانه‌؛ و چه در معنای منفی‌اش یعنی نئولیبرالیسم و بسط غیرانسانیِ محاسبات اقتصادی به تمامی جنبه‌های زندگی بشر. شیرها با واکنش نشان دادن به وضعیت، مرکزیتی برای خود در جامعه ایجاد کرده‌اند. هرچند با این کار ممکن است توجه بیشتری جلب کنند، اما درعین حال موجب افزایش بیگانه‌ستیزی، عدم مدارا و محافظه کاری می‌شوند. از نظر پاره‌تو، شیر و روباه دو نوع مختلف حکومت‌اند، با نقاط قوت و ضعف. هرچند نخبگان همیشه ترکیبی از این دو عنصر بوده‌اند پرسش این است: در هر دوره‌ کدام یک غالب می‌شود؟

آنچه ما از دولت ترزا مِی می‌دانیم، نشان می‌دهد او کشتی کوچکی را می‌راند. وی گروهی از افراد نزدیک به‌هم – و بسته – از معتمدان را گرد هم آورده، و با گیرۀ ثابتی مردم را در ذیل قدرت خود قرار داده است. او مایل است که مذاکراتش درباره برگزیت را بدون دخالت پارلمان به سرانجام برساند و آن را حق امتیاز ویژه پادشاه می‌پندارد. هیچ‌کس هنوز برنامۀ او را نمی‌داند.

اتحادیه اروپا حد نهایی و صریح‌ترین جلوه پروژه روباهان است؛ نهادی استوار بر مذاکره، سازش و ترکیب. پیروزی شیران بر روبهان یعنی طرد این چیزها و این نهاد. شیران در سراسر جهان غرب و نه فقط در سرزمین‌های تحت سلطه آمریکا و بریتانیا در حال پیش‌آمدن‌اند. وقتی تعداد زیادی از جریانات راست‌گرای افراطی همچون ترامپ در آمریکا ولادمیرپوتین را بخاطر سبک و سیاق قلدرمآبانه‌اش ستایش می‌کنند اصلا عجیب نیست که جنبش‌های دست راستی با طرد اتحادیه اروپا رشد کرده ‌باشند.

آسیا نیز از این موج برحذر نبوده‌است. پس از سال‌ها سیاست موقتی درهای باز در چین، حداقل در حوزه اقتصاد، جی جین پینگ خودش را امروزه به عنوان هسته مرکزی اداره کشور معرفی می‌کند؛ الگویی برگرفته از دیکتاتور سابق مائو و دنگ جیائوپینگ. نخست وزیر ژاپن، شینزو آبه، با تحکیم جایگاه سیاسی‌اش اولین رهبر قدرتمند جهان بود که با ترامپ ملاقات کرد. نرندرا مودی در هند و رودریگو دوترت در فیلیپین نیز به همین سیاق، اخیرا برای بازگرداندن حکم اعدام برای قاچاقچیان و مجرمین مواد مخدر به قوانین کشورشان امیدوار شده‌اند. بعد از شکست کودتایی که علیه‌اش سازماندهی شده‌ بود، رجب طیب اردوغان فشارها و سختگیری‌ها را افزایش داده است.

در کتاب سیستم‌های سوسیالیستی پاره‌تو بر چگونگی جایگزینی نخبگان جدید به جای قدیمی‌ترها تمرکز می‌کند. A که یک الیت قدیمی است بوسیله یکی از جدیدها ( B ) مورد چالش قرار می‌گیرد. B  با دادن وعده‌‌هایی به مردم ( C ) که به هنگام به قدرت رسیدن به آنها عمل نخواهد شد، خواستار حمایت‌ آنان است. اگر رفتار B شبیه به بیشتر سیاستمدارن به نظر می‌رسد، بخاطر این است که او احتمالا بخشی از آنهاست. اما چیزی که مورد توجه پاره‌تو بود شیوه مبارزه سیاسی نخبگان جدید برای قدرت است؛ نخبگانی که پیش از این سیاسی نبوده‌اند.

آنچه که ما از حامیان ترامپ و طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا می‌دانیم این است که تعدادی زیادی از آنها حس محرومیت از حقوق اجتماعی و سیاسی داشته‌اند وگرنه گردهمایی برای رفراندوم اتحادیه اروپا عظیم‌تر از انتخابات عمومی سال 2015 نمی‌توانست بوده باشد. تعداد زیادی ازکسانی که به ترامپ رای داده بوده‌اند، کسانی بودند که تا پیش از این هیچگاه در انتخابات شرکت نکرده بودند. اما این نکات دلیل نمی‌شود که فکر کنیم رای دهندگان این بار از رهبران جدیدی که برگزیده‌اند، سرخورده نخواهند شد.

پاره‌تو در سال‌های آخر زندگی‌اش شرحی بر ایتالیای سال 1920 ارائه داد. او از یک سو ناتوانایی‌های دولت در اجرا و اعمال تصمیماتش و از سوی دیگر فرهنگ عمومی مردم در صرف زمان بسیار برای فخرفروشیِ توانایی‌شان در شکستن قوانین و فرار از آن را تقبیح کرد. او سعی کرد با عبارت «پولدارسالاریِ مردم فریب»14  خصلت عصرش را نشان دهد؛ دوره‌ای که ثروتمندان در پشت نقابی از سیاست‌های دموکراتیک حکومت می‌کردند. پاره‌تو این وضعیت را به طور خاص در دو مکانیزم خائنانه و مزورانه  می‌دید: خائنانه از این جهت که اینان علاقمندند از قدرت‌شان برای مکیدن ثروت جهت منافع شخصی‌شان و در نتیجه تضعیف شکوفایی ملی بهره ببرند تا کمک به تولید ثروت جدید.  و مزورانه به این دلیل که این نخبگان مردم فریب  قادرند که نقش‌شان را با فریب و حیله برای زمانی طولانی بپوشانند.

ترامپ در نسبت با «پوپولیسم» شناخته می‌شود اما بنظر می‌رسد برای توصیف‌، بطور خاص «پولدار مردم فریب» بیشتر مناسب او باشد. او ثروتمندی است که می‌خواهد به ضرر سعادت همه ملت، گرایشات دارودسته کوچک‌اش را به طور کل پشت پرده‌ای غبارآلود از سیاست‌های دموکراتیک پنهان کند.

راه‌های دیگری وجود دارد که پاره تو می‌تواند به ما در فهم مخصمصه موجود کمک کند. هر چه باشد او مبدع نظریه 80-20 است که ما می‌توانیم پژواک شدیدی از آ ن‌را در ایده «یک درصد15» بشنویم. ترامپ به مثابه عضوی کاملا وفادار از جمعیت یک درصد ادعا می کند که این یک درصد در حال نابودی 99 درصد دیگر از افراد هستند ( یا شاید هم او به عنوان عضوی خائن خبر داده که چه کسانی از جمعیت یک درصد از پرداخت مالیات‌شان سرپیچی می‌کنند). موقعی که ما نابرابری‌های رایج در توزیع منابع -همان چیزی که در اندیشه پاره‌تو از آن به «قانون قدرت16» تعبیر می‌شود- را درک می‌کنیم، بطور عقلانی این توانایی را پیدا می‌کنیم که چیزهایی را در نسبت با آن بسنجیم.

پاره‌تو با تئوری چرخش نخبگان در دهه 1920 پیش‌بینی کرد که در ایتالیای وحشتناک امروز، روباهان با ثروت سالاری مردم فریب‌شان راهی را برای بازگشت شیران با « ثروت سالاری نظامی17» به قدرت دولتی بازخواهند کرد. در آن زمان به پاره‌تو به عنوان حامی موسولینی نگاه می‌شد؛ کسی که مقدمات سناتوری پاره‌تو را به بهترین نحو ممکن فراهم کرده بود. با این همه تفاوت زیادی بین پشتیبانی کردن و پیش‌بینی کردن وجود دارد. پاره‌تو وقتی در سال 1923 مُرد، فرد خلوت نشینی بود، دور از سیاست روزمره ایتالیا که در سلینگی سوییس با گربه‌اش زندگی می‌کرد تا جایی که او را «گوشه نشین سلینگی18» می‌نامیدند. او تا زمان مرگش با وجود همه جاروجنجال‌ها یک لیبرال باقی ماند.

 همچون همه لیبرال‌های خوب پاره‌تو بیش از همه بریتانیا را ستایش کرد. او به عنوان یک اقتصاددان از سیستم تجارت آزاد در برابر مخالفان خشن و هتاک‌اش در ایتالیا دفاعی جانانه می‌کرد. او همچنین حامی پلورالیسم و مدارای بریتانیایی بود. لیبرالیسم به سبب ارائه سازوکارهایی برای رفع موانع تجارت و محدودیت‌های جابجایی آزاد، و نیزجلوگیری از وخامت یافتن وضعیت با جاروجنجال‌های بیگانه‌ستیزی بخاطرهمین جابجایی‌ها با اهمیت است. آنچه ترامپ و برگزیت به چالش کشیده‌اند همین ارزش‌های مرکزی لیبرالیسم است.

آنچه که برای پاره تو در درجه اول اهمیت قرار داشت این بود که نخبگان جدید رشد کرده و قدیمی‌ها را به چالش خواهند کشید. این فرایند از طریق چرخش نخبگان محقق می‌شود که در واقع تاریخ را به حرکت در می‌آورد. با این حال این ترس امروزه وجود دارد که تاریخ با فسیل شدن نخبگان دچار ایستایی شود. رای دهندگان امروزه از رای دادن به نامزدهای همیشگی که شیوه‌های یکسان و قدیمی‌ای را مدام ارائه می‌دهند، بیزار شده‌اند. اصلا جای تعجبی نیست که مردم خواستار امتحان چیزهای جدید باشند.

این ترس از بی تحرکی و سکون نخبگان پیشترها هم وجود داشته است. در سال 1956 جامعه شناس آمریکایی، سی رایت میلز، کتابی را با عنوان « نخبگان قدرت19» منتشر کرد که تا به امروز تجدید چاپ نشده است. از نظر میلز، جنگ سرد بوسیله یک سیاست متحد منجر به سلطه نخبگان اقتصادی (تاجران) و نخبگان نظامی شده است. با ورود به قرن بیستم شرکت‌های ملی آمریکایی با اعتماد به نفسی به مراتب بیشتر از کشاورزان قرن نوزدهم، رشد یافته و جای قدیمی‌ترها را گرفتند.

این واقعیت بطور فزاینده‌ای این مشکل را ساخت که دیگر نمی‌توان تمایزی را بین علایق کمپانی‌های بزرگ و ملت به مثابه یک کل تشخیص داد. « چه چیزی برای جنرال موتورز خوب است» جایگزین این شد که چه چیزی برای آمریکا خوب است. در نتیجه منافع اقتصادی و سیاسی بیش از هر وقت دیگری به هم تنیده شدند و فرد مجبور بود که فقط جنگ سرد را به این ترکیب اضافه کند تا ببیند چگونه ارتش به چنین شبکه متحدی خواهد پیوست.

میلز همان چیزی که رییس جمهور وقت آمریکا، دوایت آیزنهاور، در سخنرانی خداحافظی اش در ژانویه سال 1961 بنام «همبافتگی صنعت و ارتش» گفته بود را تئوریزه کرد. آیزنهاور قصد داشت به عنوان سخنرانی‌اش عبارت کنگره را نیز اضافه کند اما فکر کرد که این کار می‌تواند خطرناک بوده و به سخنرانی‌اش ضربه بزند. در هر حال از نظر میلز چرخش نخبگان یعنی چالش نخبگان جدید با قدیمی‌ترها به پایانش رسیده بود. از نظر او اگر هیچ چرخشی اصلا وجود نداشت، انتقال  قدرت تازه از یک بخش به بخش دیگری از نخبگان آسان‌تر می‌بود؛ همچون درب چرخان.

جنگ سرد تمام شده است اما امروزه حس ایستایی و سکونی شبیه به آن دوران، در چرخش نخبگان سیاسی وجود دارد. یکی برای نامزد شدن باید فرزند یا همسر رییس جمهور قبلی باشد؟ آیا بعد از هیلاری، چلسی کلینتون تلاش خواهد کرد تا انتخاب شود؟ آیا برای عضویت در کابینه دولت باید از اِتون یا حداقل آکسفورد و کمبریج مدرک داشت؟

بدون هیچ تردیدی رای به ترامپ، برگزیت و رشد دست راستی‌ها واکنشی به این احساسات بود. و البته تاییدی هستند بر نظریه پاره تو که نخبگان جدید برای چالش با نخبگان قدیمی خود را با احساسات مردم تراز می‌کنند. شیران در حال چالش با روباهان‌اند. و نیازی به گفتن نیست که شیران همواره الگوی نخستین نخبگان‌اند. ترامپ یک ثروتمندسالار است. بوریس جانسون، وزیر خارجه انگلستان و مدیر کمپین خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا با تحصیل در اُلد اتونین20 و آکسفورد در بین نخبگان جدید، حکومتی‌‌ترین آنهاست. نایجل فراگ، رهبر برگزیت، که فارغ التحصیل از یک مدرسه عمومی است، میلیاردری است که سابقا دلال سهام در بورس بوده، مارین لوپن دختر جان ماری لوپن است و پوتین هم که یک کا.گ.ب‌ای سابق است.

پاره‌تو به تداوم چرخش نخبگان در خلال توسعه‌های اجتماعی و اقتصادی و تکنولوژیک امیدوار است. او معتقد است که این انتقال‌ها موجبات رشد نخبگان جدیدی می‌شود که طبقه حاکم قدیمی را تغییر خواهند داد. ما اکنون در عصر یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‌های تکنولوژیک هستیم که اینترنت برای‌مان به ارمغان آورده است. برخی این بحث را پیش کشیده‌اند که شبکه‌های مجازی باعث افزایش رای موافق به برگزیت شده‌اند. وبسایت آرون بنکس21 ، حامی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، به طور بی وقفه‌ای بر روی عصبانیت کارگران یقه آبی سرمایه‌گذاری کرد. او با استفاده از روش‌هایی ساده همچون ساختن پیام‌های خنده‌دار و ضدمهاجرتی که تقلیدی بود از استراتژی‌های دست راستی‌های آمریکا تاثیر زیادی در نتیجه انتخابات گذاشت و در نهایت در پرونده‌ای آرون بنکس را به عنوان یک دولتمرد جدید به مخاطبانش معرفی کرد.

اما همه جا اینطور نیست. سیلیکون ولی22 ،منطقه‌ای در کالیفرنیا که دفاتر شرکت‌های بزرگ اینترنتی مثل فیسبوک در آنجا قرار دارد، هر چند جهانی برای خود دارد اما وقتی که بعضی از اعضایش یعنی نخبگان تکنولوژیک جدید، تصمیم می‌گیرند نقش بیشتری در سیاست بازی کنند، به کاتالیزوری برای تغییر تبدیل می‌شوند. در بریتانیا در فرایندی قانونی بخش‌های مالی و تکنولوژیکال اثرات و بازخوردهای منفی برضد برگزیتِ سخت را رهبری کرده‌اند. ما نباید فراموش کنیم که چگونه حرکت‌های اجتماعی‌ای که با جنبش اشغال وال استریت رشد کرده‌اند، ماهیت سیاست‌ها را در بسیاری از کشو‌رهای اروپای جنوبی تغییر داده‌اند.

پاندول به سمت بازگشت شیران گرایش دارد. به این دلیل که جهانی شدن بسیاری را پشت سر خود له کرده، کسانی که به کمک نیاز دارند، در برخی جنبه‌ها باید به این بازگشت خیر مقدم بگوییم. باری، آموزه پاره‌تو درباره همین متعادل کننده‌ها بود. هم شیرها و هم روباه‌ها قدرت‌ها و ضعف‌هایی دارند. نخبگان سیاسی ترکیبی از هر دوی اینها هستند با یک عنصر سلطه گر ناپایدار. پاره‌تو همانگونه که در ایتالیای سال 1920 نوشت، بازگشت شیرها راپیش بینی می‌کند اما به عنوان یک لیبرال او در برابر بیگانه هراسی، بومی‌گرایی اقتصادی و خشونت حساس است.

اگر شیرها بتوانند به اصلاح فرایندهای جهانی شدن خدمتی بکنند، بازگشت‌شان سودمند است. چرخش نخبگان هنوز غالبا آمیزه‌ای است از مناسبات جایگزینی. از چالش‌های سیاست لیبرال امروزه مفصل بندی یک توازن پایدار بین ارزش‌های جامعه باز و آزاد با مراقبت از اعضای ستمدیده خود است. اکنون مثل همیشه وظیفه، پیدا کردن توازنی است بین شیرها و روباه‌ها.

 

*استاد تاریخ سیاسی کالج سنت جان و نویسنده کتاب ابرسیاست‌های نیچه

مقاله ترجمه ای است از :

Between the Lions and the Foxes/ Hugo Drochon / New Statesman/ 13-19 January 2017/ P: 29-33

پی‌نوشت‌ها:

  1. Establishment

  2. International elite

  3. Front national

  4. German Alternative

  5. Poland’s ruling Law

  6. Eurocratic

  7. Vilfredo Pareto

  8. Pareto Principle

  9. Circulation of elites

  10. Giuseppe Mazzini

  11. Gaetano Mosca

  12. Assimilation

  13. Combination

  14. Demagogic Plutocracy

  15. One Per Cent

  16. Power Law

  17. Military Plutocracy

  18. The hermit of Celingy

  19. The Power elite

  20. Old Etonian

  21. Arron Banks

  22. Silicon Valley

بیان دیدگاه