تلویزیون رافراموش نکن
به قدرت رسیدن احمدینژاد را بودریار پیشبینی کرده بود
الف:
1.
«… ناگفته پیداست که محتوای رسانهها در بیشتر مواقع نقش واقعی آنها را از ما پنهان میسازد. محتوا خود را به صورت پیام ارائه میکند، در حالی که پیام واقعی (که گفتمان آشکار در رابطه با آن شاید مفهوم ضمی صرف محسوب شود) تغییر ساختاری عمیقی است (تغییر میزان، الگو، عادت) که در رابطههای انسانی شکل گرفته گرفته است. پیام تلویزیون تصاویری نیست که ارسال میکند بلکه روشهای جدید ارتباط و درکی است که تحمیل میکند و تغییراتی است که در ساختارهای سنتی خانوادگی و جمعی به وجود میآورد…»
ژان بودریارـ فرهنگ رسانههای گروهی
برتولت برشت، در نوشتار کوتاهی تحت عنوان «درباره نوشتار رئالیستی»، ترویج متن رئالیستی را مهمترین سبک در مبارزه با دستگاه هیتلر معرفی میکند. برشت بر این نکته اشاره دارد که اصالت بخشیدن به جهان درون (رمانتیسیزم) از یکسو و ایدهگراییهای ذهنی (ایدهآلیسم) از سویی دیگر، توده مردم را از واقعیتهای انضمامی دور میسازد و فجایعی همچون نازیسم و استالیسیم را میآفریند. تأکید اصلی تئوریهای «جامعه تودهای» که بعد از جنگ جهانی مطرح گردید، متوجه رسانههای الکترونیکی (همچون رادیو و تلویزیون) بود که تحت سیطره ایدئولوژی و به هدف ساختن جهان آرمانی، از حمایت مردم از فاشیسم، ستایش میکردند.
تلویزیون رافراموش نکن
به قدرت رسیدن احمدینژاد را بودریار پیشبینی کرده بود
الف:
1.
«… ناگفته پیداست که محتوای رسانهها در بیشتر مواقع نقش واقعی آنها را از ما پنهان میسازد. محتوا خود را به صورت پیام ارائه میکند، در حالی که پیام واقعی (که گفتمان آشکار در رابطه با آن شاید مفهوم ضمی صرف محسوب شود) تغییر ساختاری عمیقی است (تغییر میزان، الگو، عادت) که در رابطههای انسانی شکل گرفته گرفته است. پیام تلویزیون تصاویری نیست که ارسال میکند بلکه روشهای جدید ارتباط و درکی است که تحمیل میکند و تغییراتی است که در ساختارهای سنتی خانوادگی و جمعی به وجود میآورد…»
ژان بودریارـ فرهنگ رسانههای گروهی
برتولت برشت، در نوشتار کوتاهی تحت عنوان «درباره نوشتار رئالیستی»، ترویج متن رئالیستی را مهمترین سبک در مبارزه با دستگاه هیتلر معرفی میکند. برشت بر این نکته اشاره دارد که اصالت بخشیدن به جهان درون (رمانتیسیزم) از یکسو و ایدهگراییهای ذهنی (ایدهآلیسم) از سویی دیگر، توده مردم را از واقعیتهای انضمامی دور میسازد و فجایعی همچون نازیسم و استالیسیم را میآفریند. تأکید اصلی تئوریهای «جامعه تودهای» که بعد از جنگ جهانی مطرح گردید، متوجه رسانههای الکترونیکی (همچون رادیو و تلویزیون) بود که تحت سیطره ایدئولوژی و به هدف ساختن جهان آرمانی، از حمایت مردم از فاشیسم، ستایش میکردند.
به نظر غالب تئوریپردازان حوزه تلویزیون، بعد از جنگ، رسانهها با نمایش تصاویری کاذب از واقعیت، پیامهای ایدئولوژیک گردانندگان خود را به مخاطبان انتقال میدهند. آنان در واقع با کمک رسانههای تودهای، مسائل را طبیعی و بهنجار جلوه داده و به تعبیر برشت واقعیتزدایی مینمایند. به عنوان مثال نژادپرستی و بودن یک نژاد برتر در میان دیگر نژادها را امری مسلم فرض میگیرند.
اساساً بحث درباره رسانهها، بعد از جنگ جهانی و استفاده تبلیغاتی هیتلر از رادیو و تلویزیون، اوج گرفت. رادیو و تلویزیون در تفکر رایج، دستگاههای قدرتمند ایدئولوژیکی هستند که با پوشاندن امر واقع و رئال، ایدئولوژیهای آرمانگرایانه و رمانتیک فرهنگ مسلط را تبلیغ میکنند و رهایی را ناممکنتر میسازند. اوج این تئوریها، مفهوم «بازنمایی» ژان بودریار است. بودریار معتقد است رسانهها، بر اساس منطق جامعه مصرفی، همه چیز را تحت اراده خود درآورده و در بازی انگارهها و صورتهای خیالی گرفتار کردهاند؛ انگارههایی که کمترین ارتباطی با واقعیت خارجی ندارند. از نظر او ما در ساختاری از صورتهای توهمی زندگی میکنیم که به جای تجربه مستقیم و شناخت مصداق یا مدلول یک رویداد، با معنیدهندهها یا باز نمودهها رودرروییم. از نظر وی جهان جدید چیزی جز مجموعه وانمودههای تقلبی نیست که توسط رسانهها تولید شده است. واقعیت دیگر نه در نتیجه مواجهه ما با جهان خارج بلکه امری است که در صفحه تلویزیون ساخته میشود.
از نظر بودریار و البته فدریک جیمسون و بسیاری دیگر از نظریهپردازان انتقادی، تلویزیون نمایشگر جهان خارج نیست بلکه خود، جهانی است که به زندگی ما رسوخ کرده، جهانی که در آن اطلاعات جای معنی را گرفته و در مجموع باعث ایجاد «توده»ها شده است.
بودریار در اینجا بسیار به مک لوهان نزدیک شده و تئوری وی تحت عنوان «رسانه، پیام است» را بازسازی میکند. مک لوهان سعی داشت نشان دهد که موقعیت رسانههای ارتباطی، تعیین کننده محتوای فکر، زندگی و ادراک معنایی ما هستند. از نظر وی این رسانهها هستند که حتی ادراک حسی تازهای را برای ما ساختهاند. مک لوهان تلویزیون رابه عنوان یکی از مهمترین رسانههای سرد، مخرب نقش تمدنساز متن و کاغذ (چاپ) نام میبرد. تمدنی که قرار بود با استفاده از وسایل ارتباطی همچون زبان و نوشتار، آگاهی را رواج دهد با ظهور تلویزیون منجر به یکسانسازیها و حذف تمایزات و تفاوتهای بشری شده و انسانها را به سمت «سادگی» برده است.
همانگونه که اشاره شد بعد از جنگ جهانی دوم و فجایع آفریده شده، موضوع «توده» بسیار مورد توجه قرار گرفت. استفاده ایدئولوژیک نازیها از تصویر و صداهای رسانهای و همچنین حمایتهای گسترده مردم از خالقان «فجایع»دراوایل قرن 20، اندیشه جامعهشناسانه را به وحشت انداخت. مارکوزه و آدورنو با انتقاد از اصالتبخشی به توده، سعی کردند رابطهای میان تبلیغات حزب نازی و فاجعه فاشیسم با تبلیغات سرمایهداری و فاجعه صنعت فرهنگسازی برقرار کرده و این تئوری را گسترش دهند که نظام سرمایهداری نیز همچون فاشیسم از رسانههای تأثیرگذار بر توده برای خلق فاجعه بهره میگیرد. تئوری غالب متفکران انتقادی نسبت به تلویزیون بدبینانه بوده و آن را نوعی «فاجعه تودهای» نامیدهاند.
به غیر از تودهگرایی تلویزیون، انتقاد عمده دیگر تفکر انتقادی به تلویزیون بر این اصل استوار است که رسانههای جمعی بالاخص تلویزیون، زیباییشناسی را نابود کردهاند. از نظر آنان رسانهها با تکثیر و نیز تولید انبوه تصاویر و صدا، خلاقیت هنری را صنعتی و مکانیکی کرده و ارزش معنابخشیها آن را به بازیچه گرفته است. آدورنو معتقد است، رسانهها نقش واپسگرایی در ویران کردن نیروی ادراک نوآوریها را بر عهده دارند. از نظر وی رسانههای ارتباطی در نظام سرمایهداری معاصر زاینده عادتهای حسیای هستند که در حکم ویرانی «نوجویی» است. موسیقی رادیو با همگانی ساختن واکنشهای شنوندگان، تجلی موسیقی را برای هر فرد از میان برده و به جای فردیت راستینی که سازنده ادراک والایی از هنر میباشد، پنداری از فردیت نشسته است. در مجموع میتوان گفت تأکید اصلی اینگونه انتقادها بر این مسأله است که رسانههای جمعی الکترونیکی با ابتذال فرهنگ، مخاطبین خود را از سرمایه فرهنگی خالی میکنند.
2.
«… یک بیننده میتواند هم معنای لفظی [صریح] و هم معنای ضمنی [پنهان] یک گفتار را درک کند، اما پیام را به شیوهای کاملاً متضاد رمزگشایی کند. این بیننده پیام را در رمزگان ترجیح داده شده تجزیه میکند تا آن را در یک چهارچوب مرجع دیگر ترکیب کند…»
استوارت هالـ رمزگذاری، رمزگشایی
انتقاد از تلویزیون به غیر از تلقیهای رایج انتقادی – مارکسیستی که اشاره شد، در نظریه مطالعات فرهنگی، نیز تداوم یافت، اما با این تفاوت که در مطالعات فرهنگی سعی شد که با توجه به اهمیت «سوژه» و زندگی روزمزه، از تمایز خشک فرانکفورتی ها میان فرهنگ تودهای و فرهنگ اصیل اجتناب شود.
در دهه 60 برخی از متفکران چپ بر این نکته پافشاری کردند که تلویزیون میتواند به «رهایی بخشی» کمک کند. آنان که بسیار متأثر از«والتر بنیامین » بودند که از امکانهای مغفول تلویزیون در نزد سنت چپ انتقاد کرده و زیباییشناسی استعلایی آنان را رد کردند.
تئوری مطالعات فرهنگی با احیای سوژه در کنار پذیرش واقعیتی به نام «ساختار» از امکان «مقاومت»هایی سخن گفت که میتواند در نظم بازتولیدی سرمایهداری خلل ایجاد کند.
آنان برخلاف مارکسیستهای انتقادی بر این باور بودند که مردم در زندگی روزمره به انتظار نمینشینند تا پیامهای جداگانه و مخصوصی دریافت کنند بلکه در محیطی زندگی میکنند که به طور مرتب میتوانند بین پیامهای مختلف در درون زمینه اجتماعیشان دست به انتخاب زنند و برخی از پیامها را دریافت و برخی دیگر را رد کنند.
از سویی دیگر آنها معتقدند که همه مردم متنی واحد را به شیوهای یکسان ادراک نمیکنند. به عنوان مثال «استوارت هال» معتقد است که در فرایند ارتباطات نوعی ساختار پیچیده از سلطه دخیل است. از نظر او ملاحظات مختلفی همچون ملاحظات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی وفنی مقاصد و اهداف رسانهها را شکل میدهد. در واقع رسانهها سعی میکنند این ملاحظات یا به تعبیری دیگر ایدئولوژیها را با زبان عادی و با استفاده از نمادهای رایج ترجمه کنند و به مخاطبین انتقال دهند که او از تعبیر «رمزگذاری» برای نامیدن این فرایند استفاده میکند. مخاطبین در این ارتباط افرادی هستند که سعی میکنند رمزها را بفهمند و درونی نمایند. هال به فرایند فهمیدن و درونی کردن پیام رسانهها، «رمزگشایی » میگوید.
نکتهای که هال بر آن تأکید میکند این است که تضمینی وجود ندارد که میان معانی تولید شده توسط رمزگذاران و معانی دریافت شده توسط رمزگشایان شباهتی وجود داشته باشد. هر چند که قرائت غالب در میان رمزگشایان یا مخاطبان از یک «رمز» همانی است که هژمونی مسلط یا رمزگذاری میخواهد فهمیده شود، اما در این بین قرائتهای ضد هژمونیک فراوانی نیز تولید میشود که بیشتر مربوط به دلالتهای پنهان یک رمز هستند.
تئوریپردازان مطالعات فرهنگی همچون هال با تأسی از «گرامشی» معتقدند که قرائتهای ضد هژمونیک را کسانی صورتبندی میکنند که از رمزهای حاکم در پیام هژمونیک آگاهند و میتوانند آن را لو دهند. در خلال همین تئوری است که مطالعات فرهنگی به فرهنگ تودهای علاقمند میشود و سعی میکند به تولیدات و مصارف فرهنگ تودهای همچون برنامههای تلویزیونی نزدیک شود و به دقت آنها را بررسی نماید.
مقاومتهای صورت گرفته در خلال ارتباط رسانهای توسط رمزگشایان یا مخاطبین که منجر به خوانش پیام، خلاف خواست رمزگذاران میشود بر این نکته تأکید دارد که تنها در صورتی میتوان نظم موجود را به سمت وضعیت مطلوب تغییر داد که به غیر از تحلیل «قدرت»، سعی نمود که «مقاومت»هایی را علیه آن صورتبندی کرد.
علاوه بر این مسأله، تأکید بر «سوژه» در مواجهه با تلویزیون توسط اهالی مطالعات فرهنگی این امکان را برای آنها فراهم میکند که بتوانند به دلایل مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تمایل مخاطبین به سمت برنامههای تلویزیونی مبتذل توجه کنند و از اشکال و صورتهای وقیحانه زندگی روزمره انتقاد نمایند.
مطالعات فرهنگی، برخلاف تصور رایج، لزوماً به تقدیس فرهنگ تودهای نمیپردازد بلکه سعی میکند آن را فراموش نکند. وجوه مختلف فرهنگ تودهای، ابژه مهم مطالعاتی اهالی مطالعات فرهنگی است. این پارادایم دو شاخه عمده دارد.
یک تعداد، تحت تأثیر گرامشی و مفهوم «مقاومت» وی، راههای مقاومت در برابر فرهنگ سرمایهداری مسلط را تئوریزه میکنند، همچون استوارت هال، میگان موریس و… و در سویی، شاخهای دیگر از تئوریپردازان مطالعات فرهنگی تحت تأثیر اندیشههای «میشل دوسرتو» و «میخائیل باختین»، از امکانهای رهایی بخشی فرهنگ توده همچون تلویزیون سخن میگویند. «جان فیسک» در کتاب «فرهنگ تلویزیون» میگوید که در کنار خصوصیات سرکوبگرانه و ایدئولوژیکی رسانهها، برنامههای عامهپسند تلویزیون به مردم اجازه میدهند که «لذت» را مستقر سازند و قرائتهایی مخالف ایجاد کنند. لذتی که مردم از مشاهده تصویر مدونا یا گوش دادن به موسیقی یا تماشای فیلم یا فوتبال و… میبرند و در گفتار روزمره خود با یکدیگر به آنها اشاره میکنند، در واقع مقاومتهایی است که در جهت رهایی از فرهنگ خشک و رسمی حاکم از خود بروز میدهند؛ و برخلاف خواست رمزگذار، از دادههای موجود در این برنامهها در جهت بالا بردن و بازسازی درک خود از جهان اطراف بهره میگیرند.
3.
«… آنچه در عصر بازتولید پذیری تکنیکی اثر هنری میمیرد، هاله اثر هنری است. این فرآیند واجد سرشتی دردنشانانه است. معنای آن به فراسوی گستره هنر دلالت دارد. صورتبندی کلی این امر میتواند چنین باشد: تکنیک بازتولید، امر بازتولید شده را از پیوستار سنت میگسلاند. با افزودن بر شمار بازتولیدها، کثرتی انبوه را جانشین وقوع یکه اثر اصل میکند، و بدین شیوه که به بازتولید اجازه روبهرویی با مخاطبان، در وضعیت خاص خودشان را میدهد، امر بازتولیده شده را » اکنونی » میسازد…»
والتر بنیامینـ اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری مکانیکی آن
گفته شد که یکی از مهمترین انتقادهای آدورنو به رسانههای جمعی به نقش آنها در زدودن امر زیبایی شناسانه از طریق خصوصیت تکرارپذیری اثر هنری بازمیگردد.«والتر بنیامین» در سال 1936 و در مقالهای تحت عنوان «اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری مکانیکی آن»، الهامبخش تئوریهای مطالعات فرهنگی در عبور از انتقاد آدورنویی به رسانههای جمعی شد. بنیامین در مقاله خود نشان داد که غالباً کار هنری همچون نقاشی، مجسمهسازی و… را کنشی در جهت ساخت اشیای استثنایی، بینظیر و اصالتدار تعریف میکنند. او این تعریف رایج از هنر را خالق نوعی نیروهای رمزآلود و جادویی برای آن میداند و از آن به «هالهای بر دور اثر هنری» تعبیر میکند. هاله از نظر بنیامین باقیمانده فرهنگ بتپرستی سدههای پیشینی است. بت به عنوان دست ساختهای که خدا در آن هبوط کرده است، با برآمدن سرمایهداری صنعتی دستخوش دگرگونی ریشهای میشود. ظهور تدریجی مفهوم «هنر» دردیدگاه بنیامین، از جایی آغاز شد که بت یا همان دست ساخته از مکانهای مخفیکه تنها کاهنهای اعظم در آن رفتوآمد داشتند، خارج شد و به صحن عمومی کلیسا آمد و در نهایت با حضور در محیط سکولار «موزه» تغییر اسم داد. تقدس موجود در هنر اصیل، برگرفته و باقیمانده از فرهنگ سنتی است که سعی داشت به دست ساخته خود، جان یا روح استعلایی ببخشد. به گفته بنیامین، در حالی که محصولات هنری دست ساخته، اصیلاند و هالهای خاص بر گرد آنهاست، محصولات بازتولیدی (همچون تصاویر تلویزیونی، عکس و…) به نوعی نشان دهند انحطاط آن هاله هستند. پس فناوری، کیفیت «تقدس» را از محصولات معاصر فرهنگی زدوده و آنها را در دسترس و قابل نقد ساخته است. وی در ادامه با تأکید بر فیلم سینمایی توضیح میدهد که رسانههای الکترونیک با الوهیتزدایی از هنر آن را از استعلا رها میسازند و با قابلیت تولید چند باره و متعدد آن، هنر را در دسترس و رهاییبخش میکنند. البته بنیامین در پایان بر این نکته تأکید میکند که رسانه میباید در اختیار اشخاص یا افکار مناسب باشد تا بتواند به رهایی منجر شود. در واقع او در اینجاست که از سوژه گرداننده رسانه یا به تعبیر هال، رمزگذار رسانه به عنوان عامل تولید اراجیف تلویزیونی یا رادیویی نام میبرد و تئوری خود را از توصیفات جوهری یا ذاتگرایانه نسبت به رسانههای جمعی، خالی میکند.
از نظر بنیامین مهمتر از خود رسانه، رمزگذار آن است. گرداننده ،رسانه است که هم میتواند اراجیف تولید کند و هم هنر نمایش دهد. تئوریپردازان مطالعات فرهنگی با استناد به بنیامین، سعی میکنند نشان دهند که هر چند بخش عمدهای از انتقاد آدورنو و هورکهایمر نسبت به صنعت فرهنگسازی در تولید فرهنگ سطحی، مبتذل و دستکاری شده تودهای توسط تلویزیون و دیگر رسانههای جمعی، قابل قبول است، اما انسان ها، موجوداتی یکسره منفعل نیستند که تماماً در اختیار معانی تولید شده تلویزیون باشند؛ بلکه هم سوژه مخاطب و هم پیامهای رسانهای دارای ظرفیتهایی در جهت مقاومت در برابر هژمونی مسلط هستند.
از نظر آنان آثار هنری هاله شده امروز، حاصل زندگی روزمره گذشتگان هستند. نقاشیهای حک شده بر دیوارههای غارها و کلیساها، مجسمههای تنومند سدههای میانه و نقاشیها، موسیقیها و طرحهای جاودان قرون قبلی، در خلال زیست روزمره و همسو با دیگر تجربیات زیسته آنان تولید شده است. به این معنا که زیباییشناسی اساساً برخلاف تصور آدورنو، انضمانی و در فرهنگ عامه (آن چیزی که آدورنو از آن متنفر است) ظهور مییابد و نه در جهان استعلایی هنرمندان اصیل. فیلم «مودلیانی» و یا «آمادئوس» به خوبی این مسأله را نشان دادهاند که آثار هنری برجسته هنرمندان بزرگی همچون «موتزارت» و «پیکاسو» از بطن زندگی روزمره آنها برخاسته و اساساً بیرون از هالهسازیهای رایج است.
در واقع انتقاد اصلی ،به غلبه هستی شناختی ایدههای تجریدی است که بر واقعیات جامعهشناختی زیست روزمره، مستولی شدهاند. این پارادایمهای ذهنگرا اساساً با گسستی کامل از واقعیات اجتماعی موجود، زندگی روزمره و مسایل و دغدغههای آن به نوعی نخبهگرایی و متافیزیک متوسل میشوند.
ب:
بازی بارسلونا و اُئلوا از شبکه سوم تلویزیون، به صورت زنده، در حال پخش است. در لحظاتی از بازی، صدای گزارشگر و تصاویر فوتبال بر هم منطبق نیستند. فردوسیپور، گزارشگر فوتبال، در این لحظه میگوید: «… من بر روی مانیتورم تصویر ندارم. یک لحظه من تصاویر اصلی را گزارش کردم. حالا برمیگردیم به بازی…» پخش فوتبال به روال عادیاش بازمیگردد.
(شنبه، سوم آبانماه 1386)
اینکه «تلویزیون» در ایران چه تأثیری بر طبقات گوناگون اجتماعی دارد، بحثی است مهم و قابل توجه که در نوشتهها و گفتههای بسیاری بدان پرداخته شده است که در اینجا مدنظر نیست. تلویزیون در ایران هم مانند تمام تلویزیونها تکنولوژی محبوبی است که به تعبیر «ژاک لاکان» به تحکیم «امرخیالی» و یکپارچگی «خود» در دوران مدرن مشغول است و هم مهمترین دستگاه ایدئولوژیک دولت است که ایدئولوژی را در اشکالی «پاکیزه» و رمانتیک، به همه نقاط منتقل میکند. اما سؤال این است که تلویزیون در ایران چگونه ایدئولوژی مسلط را در میان نخبگان و روشنفکران تداوم میبخشد؟ مواجهه روشنفکران ایرانی با تلویزیون چگونه است؟
تئوری «بازنمایی» بودریار درباره نسبت میان واقعیت و تصویر و تئوری«صنعت فرهنگ سازی» آدورنو درباره وضعیت فرهنگ در رسانههای جمعی، پتانسیل فراوانی در تحلیل ارتباط میان تلویزیون، توده و نظم سرمایهداری دارند. از سویی دیگر تئوریهای مطالعات فرهنگی با وجود انتقاد به ساختار رسانههای جمعی و تلویزیونـ تحت تأثیر بنیامین و گرامشیـ بر مقاومتهایی تأکید میکنند که به احیای سوژه در برابر ساختار میانجامد. همچنین آنها توجه به زندگی روزمره و امر انضمامی را به جای تلقیهای فلسفی و ذهنگرایی مدنظر قرار میدهند. امامساله این است که نوع مواجهه روشنفکران ایرانی با موضوع تلویزیون نشان میدهد که روشنفکران ما دچار نوعی بدخوانی و سوءتعبیر از این تئوریها شدهاند. گویا این تئوریها تنها برای آنها نوعی کلبی مشربی و دورویی به ارمغان آورده است.
هر دو نحله (تئوریک) درباره تلویزیون، توسط روشنفکرانی صورتبندی شده است که سعی داشتهاند فرهنگ تودهای مدرن را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند. در هر دو نحله، روشنفکران با شناختن وضعیت موجود، به گونهای آگاهیدهنده در برابر تلویزیون ایستادگی میکنند. آنها افرادیاند که سعی دارند مسأله توده و رسانه را مورد بررسی قرار دهند؛ اما در ایران به نظر میرسد که به غیر از رابطه توده مردم و تلویزیون، رابطه میان خود روشنفکران و تلویزیون نیز وضعیت پروبلماتیک دارد.
شناخت رابطه میان روشنفکران یا نخبگان و تلویزیون، کمک زیادی میکند تا به لایههای عمیقی از علل ناکامی پروژههای مدرنیستی و دموکراتیک در ایران، دست یابیم.
مواجهه روشنفکران و نخبگان ایرانی با تلویزیون مواجههای ملهم از تقابلشان با تکنولوژی و فرهنگ مدرن (یا مدرنیزاسیون و مدرنیسم) است. آنها در حالیکه در پاسخ به سؤال «نظرتان درباره تلویزیون چیست؟» پاسخی نزدیک به دیدگاههای انتقادیـ مارکسیستی میدهند و صراحتاً نشان میدهند که تلویزیون نمیبینند، اما در واقع، بسیاری از اوقات خود را جلوی تلویزیون میگذرانند (این واقعیت را میتوان در برخی لحظات از خلال سخنهای خود آنها فهمید).
آنها با وجود آگاهی از نقش هژمونیک و ایدئولوژیک تلویزیون، در برابر آن گشودهاند، همانگونه که در برابر مدرسه (برای فرزندانشان) و دانشگاه و دیگر دستگاههای ایدئولوژیک دولت گشودهاند و در عمل با آنها همراهی میکنند. این وضعیت همان چیزی است که «اسلاوی ژیراک» آن را کلبی مشربی (Cynicism) سوژههای مدرن مینامد. امروزه همگی ما به تحریفی که ایدئولوژی و دستگاههای آن از واقعیت میکنند، آگاهیم اما باز آن را انجام میدهیم و در درون دستگاههای ایدئولوژیک مستقر شده و کلبی مشربانه به آن میچسبیم.
نخبگان یا تحصیلکردههای ما گرفتار دورویی و ریاکاری عجیبی در مواجهه با تلویزیون هستند. آنها غالباً به گونه ای رمانتیک مدعی میشوند که تلویزیون تماشا نمیکنند و خود را خصم آن نشان میدهند (تحت تأثیر آموزههای رایج روشنفکرانه چپگرایی استعلایی) در حالی که اوقاتی از خود را صرف تماشای تلویزیون میکنند (به سبب ساختار مسلط فرهنگ جهانی سرمایهداری). به تعبیری دیگر آنها در مواجهه با تلویزیون، همچون دیگر مظاهر مدرنیته، دچار احساس «عشق و نفرت» هستند. تلویزیون توسط آنها با پا پسزده و با دست پیش کشیده میشود. نفرت از چیزی را نشان میدهند که همان لحظه به آن وابستهاند.
فروافتادن نخبگان به ورطه رمانیتیسم ریاکارانه در برابر تلویزیون و غفلت از واقعیت زندگی روزمره، هم ناشی از نگرش غالب استعلایی آنان به هنر و هم نشانگر قدرتمندی فرهنگ تلویزیونی است.
نگرش استعلایی به هنر، همان مسألهای است که بنیامین در نقد آدورنو مورد توجه قرار میدهد. در این نگرش هر آن چیزی که رسانههای عمومی تولید کرده و نمایش دهند، چون که مخاطب عمومی دارند، بیارزش و غیرهنری هستند. از سویی دیگر به این دلیل که تلویزیون و رسانه در اختیار سوژه مسلط میباشد، تمام متون نمایش داده شده در آن، آگاهی کاذب بوده و در نتیجه «رهایی» را به تأخیر میاندازد.این در حالی است که همانگونه که بنیامین اشاره میکند، هنر رهاییبخش اتفاقاً در خلال حضور در مناظر عمومی و هالهزدایی، رخ میدهد.
مشکل فرهنگ رو به تزاید سرمایهداری در دنیای جدید از نظر بنیامین نمایش عمومی هنر یا مخاطب عام پیدا کردن امر هنری نیست، بلکه مشکل از اینجا ناشی میشود که گردانندگان رسانهها و تلویزیون (نظم مسلط)، هنر را تبدیل به کالای مصرفی نموده و اساساً برای هنر رهاییبخش، جایگاهی قایل نمیشوند.
به غیر از اندیشه استعلایی، مواجهه ریاکارانه با تلویزیون نشاندهنده قدرتمندی فرهنگ تلویزیونی نیز است. همانگونه که بودریار میگوید بسیاری از رمزگان پنهان تلویزیون در عصر جدید، تقدیس فریب، دروغ و ریاکاری در زندگی مدرن است. تلویزیون با فروکاستن هر امرواقعی به دوگانه ساده انگارانه خوب و بد، سعی میکند ایدئولوژی زمخت و کیچوار خود را در کاغذ کادوی تصاویر پرزرق و برق به مخاطب قالب کند و زشتی واقعی جهان را با زیبایی ظاهری و فریبنده، پنهان سازد. حال فرد نخبه به جای لو دادن و مقاومت واقعی در برابر این فریب، در خلال زندگی روزمره خود، به ریاکاریِ بزرگتری دچار میشود و میگوید: تلویزیون نمیبینم. یعنی بیش از هر کس دیگری به منطق رایج تلویزیونی، باج میدهد و آن را باز تولید میکند. فرد در آن لحظه که به دروغ و در جهت کسب منزلت اجتماعی روشنفکرانه میگوید که تلویزیون نمیبیند (به این معنا که اصلاً برای او اهمیتی ندارد و اندیشیدن به آن دور از شأن اوست) بیش از هر کس دیگری، ابتذال فرهنگ تلویزیون را پذیرفته؛ زیرا عملاً به کار برده است.
به نظر میرسد نخبگان برای مقاومت در برابر بازتولید هژمونی مسلط از طریق تلویزیون به جای نفی استعلایی و تجریدی آن میباید تلویزیون و دیگر رسانهها را وارد نظام گفتمانی خود کنند.
عدم توجه به نقش هژمونیک تلویزیونـ با مواجهه ریاکارانه با آنـ به عنوان یکی از مهمترین دستگاههای ایدئولوژیک دولت و نیز امکانهای ضدهژمونیک مستتر در آن، یکی از مهمترین معضلات طبقه روشنفکری ایران بوده است.
همانگونه که قبلاً اشاره شد تئوریهای مطالعات فرهنگی بر این نکته تأکید میورزند که قرائتهای ضدهژمونیک را روشنفکران با آگاهی از نظام رمزگان فاش میسازند. این کار را روشنفکران زمانی میتوانند انجام دهند که دستگاههای ایدئولوژیک را جدی بگیرند و از مواجهه کلبی مشربانه (ریاکارانه) با آن، دست کشند. از سویی دیگر اهالی مطالعات فرهنگی با تأکید بر تفاوت میان خواست رمزگذار و معنای رمزگشایی شده، هم به واقعیتی عینی اشاره میکنند و هم امید تغییر در وضعیت موجود و ترک برداشتن ایدئولوژی مسلط را نوید میدهند.
نفی مطلق تلاش و مقاومت برای تغییر اصلاحگرانه در دستگاههای ایدئولوژیک دولت همچون مدرسه، تلویزیون و… و مبارزه با امر استعلایی و فرمالی به نام دولت درحوزه سیاسی و سرایت این نگاه استعلایی و ایدهآلیستی به «رهاییبخشی» از ویژگیهای مهم رفتار روشنفکران و فعالین حوزه عمومی در ایران بوده است.
به عنوان نمونه عدم حمایت از روشنفکرانی که توانسته بودند با وجود محدودیتهای ایدئولوژیک به تلویزیون بروند و در کلیت هژمونی اختلال ایجاد نمایند؛ همچون صادق زیباکلام، حاتم قادری، مقصود فراستخواه و غیره؛ و حتی نفی آنها به سبب این اقدام توسط برخی گروههای روشنفکری مثل جنبش دانشجویی از مصادیق بارز این رویکرد است. بیتوجهی به اهمیت هژمونیک تلویزیون و نقش آن در ترویج ایدئولوژی مسلط ،توسط فعالین روشنفکری دموکراسیخواه در ایران را میتوان در نوشتهها، بیانیهها، سخنرانیها و میتینگهای آنها و نیز توجه صرف به رسانههای چاپی ملاحظه کرد. بیتوجهی که منجر به این واقعیت شد که تلویزیون بدون صورتبندی هیچ مقاومتی در برابر آن، تماماً تحت اختیار هژمونی مسلط قرار گیرد.
بسیاری از نخبگان با عدم توجه به نقش قدرتمند بازنمایانه رسانه تصویری، باور نکردند که واقعیت و تصویر در عصر جدید اینهمان میشوند (بودریار) و فکر کردند میتوانند تنها با چند روزنامه و مجله، خواست دموکراسی را وارد زندگی روزمره مردم نمایند.
روشنفکران و اصلاحطلبان دموکراسیخواه ما در سوم تیر 84، در واقع به قدرت بازنمایی تلویزیون باختند، زیرا که رأیدهندگان به کاندیداهای اصول گرایان، در روز رأیگیری و در پای صندوقهای رأی، خود را با تلویزیون یکپارچه ساختند.
همانگونه که از «استوارت هال» نقل شد، قرائت غالب در میان مخاطبان رسانه از یک رمز، همانی است که هژمونی مسلط یا رمزگذار میخواهد فهمیده شود.چنانچه عرصه مقاومت در برابر امر مسلط «نحیف» شود و تنها به گونهای استعلایی، کلی و رمانتیک (بدون توجه به امور انضمامی همچون برنامههای تلویزیون) با دولت یا قدرت مخالفت شود، وضعیت به سمت یگانگی هر چه بیشتر میان خواست سوژه رمزگذار و کنش سوژه رمزگشا، که وضعیت طبیعی ارتباط میان این دو عنصر ارتباطی است، سوق مییابد.
انتخاب احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور در تیرماه سال 84 نتیجه منطقی پیامهای سیاسی ـ اجتماعی تلویزیون بود، همانگونه که جنون خرید و روابط کالایی در عصر جدید، محصول منطقی نظام تبلیغات سرمایهداری است. این اینهمانی کارکرد رسانه است.
روشنفکران ما حتی به این مسأله توجه نکردند که بخش قابل توجهی از ظهور خاتمی به عنوان یک پدیده محبوب و آغاز دوره اصلاحات، مدیون مقاومتی بود که او در تلویزیونـ و در برنامه تبلیغاتی خودـ در برابر هژمونی مسلط نشان داد.می توان گفت که هر چند ظهور خاتمی در دستگاه تئوری بودریار نمیگنجد (و توجیه این اتفاق از عهده هال برمیآید) اما به قدرت رسیدن احمدینژاد را بودریار پیشبینی کرده بود.
تلویزیون در ایران قدرتمندانه، در قالب برنامههای گوناگون (و از همه مهمتر اخبار و سریالهای خانوادگی) هژمونی مسلط را تحکیم میبخشد. این قدرت تا حدی است که برای بسیاری این دغدغه را به وجود آورده است که با وجود تأثیرات تلویزیون چگونه میتوان وضعیت را بهبود بخشید؟
به نظر میرسد دو راه مقاومت در برابر تلویزیون، وجود داشته باشد. یکی وارد ساختن تولیدات آن به نظام گفتمانی روشنفکری و دیگری نفوذ همه جانبه به خود نهاد تلویزیون در ایران میباشد. تا زمانی که تماشای تلویزیون، در شکل «گناه» خود را بنمایاند و هیچکس به این سبب درباره آن به گونهای انضمامی و دقیق سخن نگوید، یا جرأت نکند سخنی بگوید، اختلالی در وضعیت حاضر به وجود نمیآید. روشنفکران میباید با کنار گذاشتن تفکرات استعلایی نسبت به تلویزیون، آن را به دقت زیر نظر گرفته و در حوزه عمومی اجزای آن را برای مخاطباناش نشان داده و نشانههای پنهان آن را افشا کنند.
از سویی دیگر روشنفکران و نخبگان نزدیک تر به ایدئولوژی حاکم که امکان این را دارند که در تلویزیونـ لحظاتی ـ ظاهر شوند، سعی نمایند با حضور در جعبه جادویی، در حد امکان، ایدئولوژی مسلط را تضعیف نمایند و مقاومتی را صورتبندی کنند. چیزی که در برخی برنامههای تلویزیونی (همچون نود، شب شیشهای، در سپهر سیاست و…) دیده میشود؛ هر چند که خود تصویر (تبلیغات بازرگانی، فیلم، پخش مستقیم فوتبال و…) و عوامل سازنده و تهیهکنندگان آن (کارکنان و فعالان حرفهای در صدا و سیما) بیشترین نقش را در اختلال در ایدئولوژی مسلط بر عهده دارند.
اگرچه این آموزه جامعهشناسانه مارکس را جدی میگیریم که به جای تفسیر جهان باید آن را (به سمت مطلوب) تغییر داد؛ سخن گفتن از چیستی تلویزیون و نقش آن، نیمی از راه است؛ مهم این است که چگونه بتوان از قدرتش کاست و آن را در جهت مطلوب، واسازی کرد؛ هر چند که از آن عمیقاً متنفر بود.
حالا شاید بتوان بیشتر به اهمیت جمله فردوسیپور در خلال گزارش فوتبال، پی برد.
*منتشره درفصلنامه سینماوادبیات
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
سلام آقای بزرگیان :
مطالب خوب و ارزنده ای بود …..بنابراین شما عضو لینک انجمن جامعه شناسی دانشگاه آزاد شدین …
آدرس لینک شما : http://sociology82.blogfa.com/post-207.aspx
ضمنا برای استفاده از منابع مختلف می توانید از این وبلاگ نیز استفاده کنید .
http://www.sociologybook.blogfa.com
جناب بزرگیان عزیز. عرض احترام دارم.خسته نباشید. فکر می کنم تئوری گرامشی برای تلویزیون در ایران راهگشاست. می توانید بیشتر از یان تئوری بهره ببرید.
دوم اینکه فکر نمی کنم انتخاب احمدی نژاد تماما به تلویزیون ایران مرتبط باشد. یعنی نتیجه مستقیم آن نبود بلکه نتیجه غیر مستقیم آن بود. اگر تلویزیون اینقدر قدرت افسون گر داشت باید این تئوری توضیح می داد که چرا ناطق نوری برسرکار نیامد. به اینجا که می رسید نباید تئوری خود را عوض کنید. باید بپذیرید که تئوری بوردیار کمی اغراق آمیز است. خصوصا برای ایران. من فکر می کنم احمدی نزاد و خاتمی هردو (البته در شکل گفتمانی) از یک تاکتیک استفاده کردند. هردو مقاومت کردند. نظام سخن هردو در برابر آنچه که قدرت مستقر است شکل گرفت. هردو خود را از جنسی دیگر و نزدیک به مردم معرفی کردند .و هردو از آقا زاده ها صحبت کردند… حالا ممکن است من و شما از یکی خوشمان بیاید و از دیگری نه. اما هردو ادعایی متفاوت با بقیه کاندیداها داشتند و اینچنین بود که نقش تلویزیون در بازنمایی ادعاهای آنها برجسته می شود. من می خواهم بگویم چرا به نظام گفتمانی آنها و به قول هال به ترکیب بندی جدیدی که انها در گفتمان جدید خود دست یافتند توجه نکنیم و فقط به تلویزیون بپردازیم. تلویزیون ابزار گفتمان سازی است و خودش چیز ی نیست که من و شما از او بترسیم. باید به گفتمانهای ساخته شده توجه کرد و نه به ابزار! البته این همه را گفتم برای اینکه بهانه ای داشته باشم با شما حرف بزنم. موفق باشید
سلام عزيزم. خوبي؟
ديدي چي شد مهران؟
لينكت دادم.
ارادتمند.
سلام آقاي بزرگيان
به ما سر بزنيد.