پاسخ

پاسخی به نوشته

امین بزرگیان: پژوهشگراجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟

(این پاسخ مدام به روز می شود)

چرا نقد برای ما کاری به غایت ناممکن است؟ پاسخ  به این سوال بی شک کمک خواهد کرد تا برای معضلی دیگر نیز راه هایی برای اندیشیدن پیدا کنیم: نقد ناپذیری. لازمه نقد نویسی اولا جدا کردن اثر از شخصیت نویسنده و دوما بیرون آمدن از دوگانه دینی فرشته- هیولا یا گناه کار- منزه است. کاری که این دوگانه انجام می دهد قطب بندی دیگران بر اساس کلیت هایی است که به کار تقسیم بندی آدمها در بهشت یا جهنم می آید. نقد منتج ازاین قطب بندی به تخریب نه متن مورد انتقاد که به تخریب نویسنده متن میل پیدا می کند. دستاویزش برداشت هایی از خاطرات و خطرات شخص نویسنده می شود که فی الفور عکس العمل دیگرانی که چنین برداشت هایی را ندارند بر می انگیزاند و متنی که قرار بود با نقدش به اصلاح وضعیت موجود بینجامد را به ضد خود یعنی تخریب حداقل پیوندها ودستاوردهای مشترک نقد تبدیل می کند. مشکل اینجاست که نقد غیر درونماندگار چیزهایی را مورد استفاده قرار می دهد که بتواند به کارهیولا سازی بیاید. این هیولا سازی مکانیزم پیچیده ای است برای منزه کردن خود. عکس العملی است به شرایط و موقعیت های دیگری که ناقد در آنها به هیولا تبدیل شده است. برای همین است که زبان هجومی و تخریبگر به کار گرفته می شود. کسی که از این زبان بهره می گیرد کسی است که خود در موقعیتی دیگر با همین زبان، هیولا شده است و حال برای منزه کردن خود، هیولا و گنهکار می سازد.

هدف اصلی باید شکستن این دور باطل باشد. برفرض من هم چیزهایی را از خاطرات و گفته ها پیش بکشم  و با مکانیزمی که اسمش را افشاگری می گذارم هیولا بسازم؛ این کار تنها تکرار مکررات است. برای در نیفتادن به این دور باطل باید برخی حرف ها و توهین را فرو گذاشت و رها کرد. با نویسنده متنی که هدفش من می باشد هم افق شد و آلودگی های متن اش را دور ریخت و آن را غیر شخصی خواند.

اساسا برخی حرف ها را به جز در غلطیدن به همان مکانیزم لجن مال کردن نمی توان پاسخ داد. برخی گفته ها پاسخی ندارند، ابطال ناپذیرند و… پس باید به نفع یک خیر عمومی رهایشان کرد و داوری را به دیگران واگذاشت. اینکه من آدم بد و زشت کردار ورفتاری هستم، بی سوادم، زبان بلد نیستم، کتاب نمی خوانم و…. هیچ پاسخی ندارد. حداقل من نمی توانم بدون در غلطیدن به منطق لجن مال کردن گوینده و پیش کشیدن چیزهای شخصی و نیات گوینده آنها را رد کنم. انجام دادن اینکار هم بی شک کمکی به فضای عمومی نمی کند و اساسا دردی از ما را دوا نمی کند.

مساله منبع نویسی مساله مهم و قابل توجهی است که باید بدان توجه کرد. مطمئنا یکی از مسایل ما در حوزه علوم انسانی مشکل منبع نویسی است. بی شک نوشته های بنده که در سایت های عمومی منتشر شده است از نظر ارجاع نویسی مشکلاتی دارد که خودم نیز شاید از آنها چندان اطلاعی نداشته باشم. البته منبع نویسی در سطوح مختلف نگارش با یکدیگر متفاوت است. مثلا قوانینی که در ارجاع نویسی متون آکادمیک و دانشگاهی مورد استفاده قرار می گیرد برای نوشته هایی که در ژورنال ها و سایت های عمومی منتشر می شود قابل استفاده نیست. ارجاع دهی در نوشته های عمومی در حد استانداردهای آکادمیک نیست و لزومی هم ندارد که باشد. حتی آکادمیسین ها نیز در نوشته های عمومی شان از قوانین ارجاع دهی آکادمیک استفاده نمی کنند. لازم نیست که در اینجا مثال های آن آورده شود. در نوشته های عمومی معمولا روح کلی یک تئوری یا یک مکتب فکری حاکم است.

مساله اصلی ای که می توانست به آن پردا خته شود این است که میدان علوم انسانی ما چه معضلات و مشکلاتی برای آموزش فرم های نگارش دارند. ما اساسا یاد نگرفته ایم که چگونه از یک متن استفاده کنیم. این معضلی است که دانشجویان ایرانی در بدو ورود به آکادمی های غربی با آن مواجه می شوند. این معضل را من نمی توانم برای خودم مستثنی کنم. هرگونه منزه کردن خود از این معضلات عام، باج دادن به ساختارهاست تا به وسیله آن مدعی شوند که ایراد موجود ربطی به بحران های ساختاری ندارد و فرد به تنهایی اینجا مقصر است.

بنده هیچ ادعایی درباره هیچ حوزه ای نداشته و ندارم. نه مراحل آکادمیک را هنوز به جایی رسانده ام و نه استاد دانشگاهی هستم. پس واقعا دلیل این تخریب موشکافانه را نمی دانم. مثل این می ماند که در نقد اقتصاد بیمار ایران یقه یک خرده فروش ودلال را بگیریم. برفرض هم در فاش سازی خرده فروش موفق شدیم؛ خوب بعد از آن چه؟ افزوده این کنش برای عموم یا جامعه چیست؟  به همین دلیل است که پیوند زدن این کار به یک تلاش صادقانه برای بهبود شرایط عمومی غیر قابل باور می آید. برای همین است که همگان را به این سمت می کشاند که ببینند که مشکلات شخصی بین ناقد و نویسنده چیست؟ اینجاست که فضا آماده می شود تا کسی که مورد انتقاد قرار گرفته است، از دانسته های شخصی اش درباره منتقد استفاده کند و خود را تبرئه کند. اما اتفاق مهمی به نفع عموم اینجا نمی افتد بلکه تنها شاید جای هیولا عوض بشود و در این میان ساختار به وضعیت خودش ادامه می دهد.

  برای مقابله با وضعیت حاکم می باید متن مان را از منطق حاکم بر ساختار شبه علمی مسلط بر ایران پاکیزه کنیم. ساختار شبه نقد را با فرم ها و زبان نقدمان تپل نکنیم  که اساسا اینکارخودش مانعی برای نقد علمی است. در واقع نقض غرض است. اگر چنانچه به نقد فرم علمی مقاله ای می پردازیم، برایمان مهم باشد که نوشته انتقادی مان را از ته به سر ننویسیم و نتیجه گیری را همان اول نوشته مان نیاوریم و به جای خواننده نقد ازهمان ابتدا داوری نکنیم . مثلا نوشته پیش رو درباره فریبکاری بنده، مثال خوبی است از درونی کردن عمیق چیزی که در خیال با آن می جنگیم. متن پر از خشم فوق، تصعید خشم و بی رحمی جهان اطراف مان است. در فهم این بی رحمی من هم همدردم. امیدوارم همه چیز بهتر شود.

در اینجا سعی می کنم متن مورد بررسی را نه به قصد توجیه که بقصد توضیح برخی ملاحظات پیش بکشم. برخی موارد اتهامی را دوستان دیگر توضیح داده اند که از تکرارآنها می گذرم(پاورقی ها) .

 درباره مقاله «آداب نقد ایرانی، میراث ماندگارحزب توده» ادعا شده است که نوشته من از متونی کپی شده است. متن اولی که از آن نام برده شده پایان نامه ای است که ادعا شده، پاراگرافی از آن را کپی کرده ام. باید بگویم برای اولین بار است که این مقاله را می بینم. البته این حرف یک ادعاست و لازم است ادعایم را ثابت کنم. همانگونه که در پاورقی های مقاله ام آورده ام، آن پاراگراف برگرفته از کتاب ون دایک است. مجموعه فیش برداری هایی دارم از کتب یا مقالاتی که خوانده ام. و مطالب را در برخی مواقع با ارجاع به این فیش ها می نویسم. مثلا بالای فیش ها نوشته ام لاکلائو و موف. سپس نام هر متنی که از آن فیش برداری کرده را آورده ام. بعد از خواندن نقد و مراجعه به لینک مقاله خانم مظفری پور به فیش هایم که آن نقل قول را براساس آن نوشته بودم، رجوع کردم. متن آنچه در فیش هایم بود عین همین متنی بود که در مقاله نوشته بودم. برایم جالب شد چون نه در فیش هایم اسمی از دیگر منابع بود و نه اینکه به یاد داشتم مقاله ای را از هوارث به ترجمه آقای سلطانی که خانم مظفری پور به آن ارجاع داده اند راخوانده باشم. مقاله هوارث خوشبختانه در اینترنت موجود بود. مقاله هوارث را خواندم. به هیچ عنوان آن جمله مذکور در متن این مقاله نیست. هوارث چیزی که خانم مظفری پور به او نسبت داده است را نگفته است. ون دایک در کتابش پاراگرافی دارد که حال در در خلال متن پایان نامه نام منابعی به آن اضافه شده است. اینکه چرا ایشان به هوارث ارجاع داده اند را واقعا نمی دانم. در بهترین حالت به سبب اشتباه نگارشی یا تایپی است و در واقع بینانه ترین حالت گویای ساختار بیمار آکادمی ای است که ضخامت منابع را معیار ارزیابی پایان نامه ها قرار می دهد و ایده های خلاقانه  دانشجو را فدای نوعی فرمالیسم پوچ می کند. بدترین مواجهه هم این است که من، نویسنده پایان نامه را به سبب این اتفاق وسط بگذارم و او را به گونه ای منفرد، دزد و شارلاتان خطاب کنم.

 شباهت آنچه من نوشتم وآنچه خانم مظفری پور در پایان نامه شان نوشته اند ناشی از منبع مشترک ماست، نه اینکه پایان نامه ایشان را کپی کرده ام. که هیچ ابایی نبود از اینکه همانطور که به نوشته خاوند ارجاع داده ام به مقاله ایشان نیزارجاع می دادم.

نقل قولی دیگر نیز در این پاراگراف آمده است که سرشتش دقیقا شبیه قبلی است. نویسنده بازمدعی است که خط آخر پارگراف نوشته من کپی از مقاله خانم مظفری پور است. استناد او نیز به این است که در متن خانم مظفری پور آن چند خط، ارجاع داده شده است به مقاله ای با نام «نظریه گفتمان لاکلاو وموفه» و من با زرنگی برای پوشاندن سرقتم به این ارجاع، اشاره نکرده ام و آدرس عوضی (به تعبیر نویسنده) داده ام. مقاله «نظریه گفتمان لاکلاو وموفه» نوشته محمد سالار کسرایی و علی پوزش شیرازی نیزدر اینترنت موجود است. نه تنها در صفحه 348 که در هیچیک از صفحات آن چنین جمله ای نیامده است. آن چند خط هم منبعش همان کتاب ون دایک است و نه بیشتر.

دو نکته حاشیه ای در باره این مچ گیری می ماند که دوستی به من یادآوری کرد. اول اینکه بنده دقیقا همین پاراگراف را چهار سال پیش در یک یادداشت وبلاگی آورده ام که مشخص است آن موقع هم به همین فیش هاو خلاصه نویسی هایم مراجعه کرده بودم. دوم اینکه در ارجاع خانم مظفری پور به کتاب ون دایک، صفحه کتاب ذکر شده نادرست است و این جملات در این صفحه از کتاب ون دایک نیامده است و مربوط به صفحات دیگری است.

می بینیم که اینجا یک اشتباه و یک تهمت رخ داده است. به هر دلیلی -که ما نمی دانیم- خانم مظفری پور در نوشتن ارجاعات اشتباه کرده اند اما از آن بدتر این اشتباه دستاویز حمله شده است.

همچنین درمتن مقاله میراث ماندگار حزب توده، ارجاعاتی داده ام به نشریات قدیمی و یک جاهم به مجموعه آثار لنین. این بار نویسنده ، این مساله را مطرح کرده که تو در رفرنس دهی باید می گفتی که منبع رفرنس هایت نوشته گنجی بوده است و از نوشته های او این تکه های روزنامه ها را پیدا کرده ای. قابل توجه است که نویسنده محترم حتی این بحث را پیش نکشیده که خود آقای گنجی این نشریه ها را از کجا آورده است؟

بی شک برای نوشتن یک یادداشت در یک سایت عمومی درباره یک موضوع که تنها قرار است ایده ای مختصر و محدود داشته باشد، تاریخ دان یا استاد تاریخ نباید بود. معلوم است که من برای نوشتن این متن کل آرشیو نشریات حزب توده را ندیده ام و نخوانده ام. هر غیر تاریخدانی هم همین وضعیت را دارد. فرق است بین محقق و متخصص حرفه ای یک حوزه و نویسنده آماتور؛ در واقع بین آکادمیسین و روشنفکر. مثلا چنانچه یک نفر درباره ناسیونالیسم بنویسد، آیا باید یقه او را گرفت که مگرتو متخصص ناسیونالیسمی؟

وقتی شما با متخصص یک حوزه مثل تاریخ روبرو نیستید می دانید که مصداق ها وفکت های عینی و ذهنی ای که او در نوشته اش ذکر می کند از یک متن واسط است. مثلا کافی است در همین اینترنت جستجو کنیم تا ببینیم نوشته های متعددی به این مجلات و نشریه ها اشاره کرده اند و متن آنها را انعکاس داده اند؛ وتنها نوشته آقای گنجی نیست. خود ایشان هم مطمئنا از همین منابع استفاده کرده اند و آرشیو تمام این مجلات را در اختیار ندارند.

در این موردخاص به دو دلیل من منبع واسط را نیاورده ام : اولا به دلیل اینکه در هیچیک از این نوشته ها که تعدادشان کم هم نیست به منبع واسط اشاره نشده است و اساسا مشخص نیست که چه کسی به آرشیو این نشریات دسترسی دارد و دوم اینکه ارجاع به هریک از این نوشته ها  متن بنده را در موضع حزبی یا تشکیلاتی می انداخت و این توهم را ایجاد می کرد که من از مخالفان یا هواداران حزب توده هستم در حالیکه نه تنها اینگونه نیست که اتفاقا محتوای نوشته ام نقد بهره گیری از روش های ایدئولوژیک شبه حزبی در فرایند نقد کردن بود. کوچکترین اشاره ای به این متون واسط این پیش زمینه فکری را ایجاد می کرد که پیش از خواندن متن برایش هورا بکشند یا وابسته اش بخوانند. این مساله در واقع از حساسیت های موضوع پرونده حزب توده در بی بی سی بر می خاست.

برای مثال به همین پرونده حزب توده اشاره می کنم. اگر پرونده را باردیگر نگاه کنید می بینید با اینکه نوشته ها پر است از ارجاع به تاریخ و نقل قول ها اما بخش عمده ای از آنها که سویه ای بی طرفانه دارند – تا حدممکن و قابل قبول برای نوشتن یک یادداشت- حتی منبع اصلی را نیاورده اند چه برسد به منبع واسط. شک ندارم که مهمترین دلیل این اتفاق این است که راویان اصلی یا همان رفرنس ها یا این سوی جوب بوده اند و یا آن سوی جوب و نویسنده مقاله ازهراس لیبل خوردن منابع را حذف کرده است.

در هرحال من نمی دانم که آیا واقعا کسی در خلال خواندن این متن از اینکه ننوشته ام مثلا روزنامه شهباز شماره فلان به نقل از مقاله ایکس آقای ایگرگ و تنها نوشته ام روزنامه شهباز شماره فلان، به این فکر افتاده که نویسنده شارلاتان و غیره است یا خیر؟ اما اگر چنانچه کسی با وجود این توضیحات به من بگوید حتی در همین دست نوشته های غیر تخصصی هم بهتر است به  منبع واسط اشاره شود، من نقدش را کاملا می پذیرم چون در واقع این یک نقد است و ابطال پذیر و رد شدنی است، پس می توان پذیرفتش.

درباره مقاله «درباره اهمیت ناتوانی«، ناقد پانویس ها را پیش کشیده است. من در پانویسی ها نوشته ام سایت رخداد از دسترس خارج شده، آیا این بدان معناست که مقاله ترجمه شده دردسترس نیست. یا اینکه دنبالش نگردید نیست؟ من گفته ام دسترسی به این ترجمه امکان­پذیر نیست؟ به این فکر نکردم که کسی احتمالا به دنبال آن می گردد؟ دیگراینکه آوردن منبع انگلیسی به معنای شارلاتان بازی است؟ اینکه این بحث ناظر به چه بخشی از گفته های ارسطوست، این شارلاتان بازی است؟ بالاخره آوردن یا نیاوردن رفرنس، مساله این است. از همه جالب تر اینجاست که از استفاده ام از متنی که به آن رفرنس داده ام نیز شفاف سازی شده است. متن را کسی از ابتدا خلق نمی کند. هر متنی در خلال متن های دیگر ساخته می شود. از فحوا و فرم نوشته بر می آید که گویی خیلی بنده را جدی گرفته اید و فکر کرده اید تمام این نوشته ها را از خودم بلدم؟ اگر قرار باشد معیارحمله کردن به آدمها این منطق باشد، بنظرتان کسی را می توان مستثنا کرد؟

ازنظرمن آنچه از کپی برداری ودزدی در ذهن مراد می کنیم، دراین مثال ها وجود ندارد. در هر متنی رد پای متن های دیگر هست. اینکه فکر کنم لازمه این کشف، کار پلیسی است ناشی از این است که هنوز با موضوع آشنا نیستم. سال ها پیش در روزنامه شرق متنی نوشتم درباره نظریات انقلاب. متن چیزی نبود جز مرور نظریات انقلاب. در واقع همه متن کپی از کتاب ها و نوشته های مختلف بود که روایتشان در کنار هم  صدایی را به خواننده می رساند. یک سال بعد همان متن، بدون تغییر حتی واوی ازآن بنام شخص دیگری در روزنامه کارگزاران منتشر شد. با اینکه هردو به نوعی کپی بودند، متن دوم هیچ صدایی جز متن اول نداشت. زائد بود. و برای همین مستحق دور ریختن شد. اصلا لازم نیست دنبال چیز عجیب و غریبی بگردیم. به این معنا تمام متن هایم کپی است. پر است از ارجاع به گفته ها و نوشته هایی که حتی نمی دانم از کجا و کی یاد گرفته ام. لازم به توضیح نیست که این حرف به معنای توجیه آن متن های بی صدا نیست. چه بسیار متن هایی هستند که کاملا بی شباهت به هر متنی تولید می شوند وتمام جملاتشان برای اولین بار است که گفته می شوند اما به غایت تکراری ، بی صدا و غیر سیاسی اند. آنها اتفاقا محکوم اند به خاطر اینکه صدایی را در متن شان راه نداده اند. متن کپی شده از نظر من متنی است که ایده ای را دزدیده باشد.

نکته دیگراینکه اگر قرار باشد به واسطه اشتباهات و سوتی های چند نوشته کل کارهای یک نفر را زیرضرب وشتم ببریم، او را بی هیچ فکر و ایده ای نشان دهیم و…. متن خودمان را نامعتبرکرده ایم. به این فکر نکرده ایم که کسانی نوشته ها وگفته هایی از او دیده اند که با این کلی سازی ما سر ناسازگاری دارد و همین نوع داوری و مواجهه ما جبهه های بی حاصلی می سازد که متن ما را از یک نقد به برگه های بازجویی تقلیل می دهد.

برای مقاله جهان‌آرا-ها، خطاب به من نوشته شده است که تو که از نژاد پرستی انتقاد می کنی اینکه مقاله یک افغان را کپی کرده ای خجالت نمی کشی؟

اینجا باید توصیه کنم که نوشته اسد بودا را بادقت بخوانیم و متوجه شویم که آنچه من نوشته ام تا چه حد متفاوت از نوشته او و در تضاد با دیدگاه اوست. چیزی که خود او – در مجموع ایمیل هایی که با او بر سر نوشته ام داشتم – نیز به آن اشاره کرده است. بنده از سال های دانشگاه با اسد در ارتباط بودم و بر سر حوزه کاری اش با یکدیگر صحبت می کردیم. حوزه کاری او خاطره جمعی است. موقعی که مقاله جهان آراها را نوشتم برای اولین کسی که فرستادم اسد بود. همواره سعی کرده ام نوشته هایم محصول یک گفت و گو باشد. او مقاله ام را خواند و نقدهایش را مستدل و با توضیحات فراوان گفت. متن من بسیار وامدار کامنت های خوب اوست. مقاله را بعد از تکمیل دوباره برای او فرستادم. در مجموع این گفته ها درباره مقاله جهان آراها، هیچ جا اسد نوشته من را به کپی برداری متهم نکرد. اگر این گفته را اسد بخواند که فلانی تو نژادپرستی چون از یک افغان کپی کرده ای و نام او را نیاوردی آیا به این فکر نخواهد کرد که ما کسی را به نژادپرستی متهم کردیم که نه تنها پیگیر حال و احوال اوست که حتی متن اش را برای نظر خواهی برایش فرستاده و از نظرات او در متن اش استفاده کرده است؟

به این مساله اشاره شد که به دلیل معضلات نقد درجامعه ما تا چه حد نقد ناپذیری نیز رواج پیدا کرده است. ماهمواره دربرابر انتقادها از مکانیزم فرافکنی و توجیه استفاده می کنیم. از هر وسیله ای استفاده می کنیم که اشکالات مان را به دیگری (شیطان) الصاق کرده و خود را منزه (معصوم) کنیم. این نپذیرفتن را حتی نباید با معضله نقد یا لجن مال شدن توجیه کرد. باید جایی ایستاد (مسولیت را قبول کرد) و این دورباطل را به هم زد.

با وجود همه این توضیحات، با اینکه به هیچ عنوان این متن را انتقاد نمی دانم و اتهام کپی بردار را به عنوان کاراکتر کاری ام نمی پذیرم اما نمی توانم از اهمیت اصل توجه نویسنده بر بخشی از متون تولید شده در این فضا گذر کنم. نویسنده با هر نیتی که این توجه را نشان داده، به سبب ماهیت این توجه قابل تحسین است. وقتی متن او را فارغ از کین توزی ها و سوء فهم هایش می بینم باید بگویم که در بخش هایی از نوشته نیز او به درستی بی توجهی های من را گفته است. از این توجه ها باید استفاده کرد برای دقت بیشتر و پاکسازی میدان از اغفال ها، خودشیفتگی ها و ایرادات.

هر کسی باید با کار خودش مواجه ای سختگیرانه و انتقادی را پیش بکشد. هر گونه توجیه و منزه کردن خود در واقع باج دادن به ساختار پر نقص و بیماری است که در درون آن تربیت شده ام و رشد کرده ام.

در نوشتن پاسخ برای خوانندگانی که مرا از نزدیک نمی شناسند گاهی احساس می کردم کمی دستم بسته است. میدانم که این اتهام تا چه حد اشتباه است اما در ردش دستم را بسته ام. مثلا نمی دانم آن پاراگراف ون دایک برای چه صفحه از کتاب اوست. در خلاصه برداری هایم ننوشته ام. خواندنم را جدی نگرفته ام. در پاورقی های یک مقاله نوشته ام کتاب هستی وزمان. ننوشته ام چه ترجمه ای و چه بخشی. از این مثال ها فراوان است. بسیاری از آنها را فقط خودم میدانم. بسیاری از نوشته های سال های گذشته ام را که دوباره می خوانم می بینم که تا چه حد تصور اشتباهی از نظریه ای داشتم.

 بسیاری از کارهای کلاسی ما در دانشکده کپی از متون بقیه بود. فقط کپی بود. انجام دادن این کار در دانشگاه های غرب غیر ممکن است. همه اینها نشان می دهد که ما تا چه حد نیازمند یک سیستم آموزشی نظام مند هستیم. نسل ما همگی در ابتدای راه هستیم. من هنوز در ابتدای راه هستم و بی شک نقدها برایم راهگشاست همانگونه که نقدهای من برای دیگری.

در متن، خطاب به من آمده بود:» آیا امکان دارد از این پس، ماله بر دهان کشی و دست از نوشتن/سرقت بکشی و به جای «کپی زدن» کمی مطالعه کنی؟ اگر هم نمی­توانی از شهوت شهرت دست بکشی بهتر است جور دیگری چاره کنی و فی­المثل راه خواننده شدن را پیش بگیری، البته به شرط آنکه در آنجا هم به ترانه­دزدی روی نیاوری».

این حرف کین توزانه را برای خودم اینگونه بازسازی کردم: بیشتر و نظام مند تر بخوان، بنویس ودر ارایه نوشته هایت دقیق تر باش. با سیاسی کردن نوشته هایت از شهرت احتمالی ات در بهبود دنیای اطراف و جامعه کمک بگیر…. در بین دوستان و رفقا هم فرصتی دست داد ترانه ای را بخوان…ترجیحا یار دبستانی…

پانویس ها:

1.       از یکی دوستانم بنام محمد ایزدی (دانشجوی فلسفه در فرانسه) خواستم که برای انتشار متن «درباره اهمیت ناتوانی» در رادیو زمانه، پانویسی که او ترجمه کرده است را برای فهم بهتر مخاطبان اضافه کنم. این پانویس همان چیزی است که نویسنده تحت عنوان دزدی از وبلاگ تفاوت فاش کرده است. ایشان فکر نکردند که ممکن است مترجم از آشنایان و دوستان من باشد و دیدش به متن من به عنوان یک کار جمعی باشد و بخواهد به متن کمک کند. خود ایزدی در اینباره نوشته است: کمی انصاف داشته باشیم. اگر در یک دیکته غلط پیدا می‌شود (که البته در همان غلط‌ها جای چون و چرا هست و فرصت اعتراض هم باید به فرد داد)، آن را به تمامی متن‌ها و نوشته‌های مولف تسری ندهیم. یکبار یکی از ویراستاران و اهالی نشر می‌گفت کتابی که ترجمه‌اش بالای مقدار مشخصی درست و خوب باشد، ترجمه‌ی خوبی محسوب می‌شود، لزومی ندارد ترجمه‌ای بدون حتا یکی دو ایراد باشد. این نگاه «نجس/پاک» در قضاوت‌ها کار خطرناکی‌ست. یکی از رسم‌ها در نقد ترجمه این است که یکی دو پاراگراف پیدا کنیم که ایراد دارند بعد آن را به تمامی متن تعمیم بدهیم. برای اینکار لازم است کل کتاب مطابقت داده شود، چرا که اغلب ترجمه‌ها (حتا در غرب) خالی از اشکال نیستند. معلم ادبیات ما در راهنمایی می‌گفت من مولوی نمی‌خوانم چون هرزه‌نگاری دارد، کسی که چنین شعرهایی گفته پس در باقی شعرهایش شک است. مثال خودش این بود: مانند فضله‌ی موشی در کیسه‌ی برنج. اگر ا. ب. را از دور می‌شناختیم و از نزدیک پست‌های فیسبوکی‌اش را ندیده بودیم و گفتارهای شفاهی‌اش در برنامه‌های تلویزیونی و جلسات حضوری نشنیده بودیم، می‌گفتیم خب این آدم بی‌سواد و شیاد است، اما کسی که پانزده دقیقه بعد از یک رویداد می‌تواند تحلیل خوب و متفاوتی از یک رویداد ارائه دهد، چطور هیچ چیزی برای ارائه ندارد؟ کمی انصاف، کمی اخلاق حرفه‌ای داشته باشیم. انتهای «بت‌پرستی» به فرهنگ «تکفیر» می‌رسد. این دو یک منطق را دارند. درضمن، کمی صبر کنیم، بگذاریم متهم هم دفاعش را بکند، آنگاه به قضاوت بنشینیم. از کجا می‌دانیم همه‌ی ماجرا از چه قرار بوده است، به‌عنوان نمونه که به شخص بنده مربوط می‌شود: در مورد مطلب «درباره‌ی اهمیت ناتوانی»، ا. ب. از من خواست در پانویس از ترجمه‌ی دولوزت که در وبلاگم منتشر شده وام بگیرم، که من گفتم در این کار مشکلی نمی‌بینم. نویسنده‌ی مطلب مذکور اما گمان نکرده که من و او می‌توانیم از نزدیک با هم در ارتباط باشیم. این توضیحی بود که چون به من مربوط می‌شود باید می‌دادم.کمی آرام‌تر و مهربان‌تر باشیم.

2.       درجایی از نوشته به متن ریلکه درپاورقی های مقاله مرگ او وزندگی من اشاره شده است. و بیان شده که این ترجمه معلوم نیست از کجا به سرقت رفته است. آن نوشته توسط یکی از دوستانم ترجمه شده است. متن سنگینی بود که از عهده ترجمه آن بر نمی آمدم. او به من کمک کرد که این متن را ترجمه کنم. احتشامی جاهای دیگری نیز به من کمک کرده است. به عنوان مثال بعد از بازی آلمان وایتالیا من متنی را ترجمه کردم از مقالات روزنامه های اروپایی و آمریکایی درباره بالوتلی که با عنوان فوتبال، ایتالیا و نژاد پرستی در سایت رادیو زمانه منتشر شد. احتشامی در تطبیق متن انگلیسی و ترجمه به من کمک کرد. خود امین احتشامی نوشته است: پس از خواندن نوشته ی بهنام امینی با عنوان »امین بزرگیان: پژوهشگر اجتماعی یا سارق ادبی حرفه ای؟» بیان توضیحات زیر را ضروری دیدم.
من امین احتشامی، فارغ التحصیل فلسفه والهیات دانشگاه ماساچوست و هاروارد، به مدت دو سال هست که با آقای امین بزرگیان آشنایی دارم. در این مدت بارها در مورد مسایل مختلف فلسفی و اجتماعی ساعت ها بحث حضوری داشته ایم و به سهم خودم بر دانش مکفی او در امری که فعالیت میکند صحه می گذارم. متاسفم که شاهد چنین قلم فرسایی هایی به اسم نقد هستم که با هیچ یک از معیارهای معتبر نقد در دنیا همخوانی ندارد. من به عنوان کسی که در علوم انسانی تحصیل کرده و فعالیت میکنم و با قوانین ارجاع به منبع آشنایی کامل دارم باید بگویم که این به اصطلاح نقد بر پایه هایی غلط استوار شده و سرشار از برداشت های غرض ورزانه و شخصی است که جایی برای دفاع شخص مقابل باقی نگذاشته است. به عنوان نمونه در جایی از این متن به ترجمه ای از نوشته ای از ریلکه اشاره شده که منبعی برایش ذکر نشده. چندی پیش آقای بزرگیان مطلبی در مورد خودکشی نوشته بود. من بعد از خواندن متنش به یاد متنی از ریلکه افتادم و انگلیسی اش را برایش فرستادم تا اگر مایل است در مطلبش استفاده کند. او نوشته ی ریلکه را با متنش مرتبط دید و از من خواست تا آن را برایش ترجمه کنم که کردم و برایش فرستادم. ترجمه ی این متن از ریلکه از من است و برای همین هم هست که منبعی برای ترجمه ی فارسی اش پیدا نمی شود. اسناد این نامه نگاری ها هم تماما موجود است. او از من رفرنس متن مذکور را خواست که من هم همان رفرنس نسخه ی انگلیسی کتاب را به او دادم. این که در این متن به ایشان به غلط تهمت دزدی این ترجمه زده شده نمونه ایست که نشان می دهد سایر منابعی که به عنوان سند ارائه شده می تواند پیش زمینه ای متفاوت از آنچه که اینجا سعی شده نمایش داده شود داشته باشد. علاوه بر مورد ذکر شده در بسیاری از موارد دیگر نیز هرجا وی نیازی به کمک در خوانش و فهم منابع مورد استفاده اش به زبان انگلیسی داشت از من کمک گرفته است و نامه نگاری های ما در این موارد خود سندیست که وی در بسیاری از مقاله هایش از متون منبع به زبان انگلیسی بهره برده است که طبیعتا در رفرنس دادن از همان ها استفاده کرده است. در پایان بسیار متاسفم که در فضای به اصطلاح »روشنفکری» ایران کسانی که خودشان منتقد چنین برخوردهایی از سوی مخالفانشان علیه خودشان هستند از همان روش برای تسویه حساب های شخصی استفاده می کنند.وظیفه ی بنده ایجاب می کرد که حداقل در این قسمت کوچک روشن گری کرده باشم.

3. در جایی از نوشته آمده است که بنده در مقاله «مرگ او وزندگی من» یکی از کامنت های فیسبوکی  را به مقاله ام اضافه کرده ام و در واقع از کس دیگری دزدیده ام. الهام پورطاهر(دانشجوی فلسفه دانشگاه واریک انگلستان) که کامنت مورد نظر متعلق به اوست در این باره نوشته است: اين بار همدردي با امين بزرگيان براي رو در رو شدن با آدمهاي تلخ، با تلخي آدمها. تكرار بي پايان اين دور بيهوده ي حسادت/تخريب كه سرگرمي دايم كوتوله هاست….خوندن/شنيدن/ديدن اين پدركشتگي ها كه تازگي نداره، اما خنده دار روانه شدن ‹لايك› هاي پوچ و بي محتواي ما و شماست كه …هيچي! بي خيال…فيس بوك جاش نيس. وقتی شنیدم که امین  را متهم کرده اند به این که بدون مطالعه  در مورد هایدگر نوشته خیلی تعجب کردم چون اتفاقا  دوستی من با امین بر سر بحث در مورد هایدگر شروع شد. یادم هست که در آن موقع  شدیدا درگیر نوشتن مقاله ی پایان ترم برای کلاس هستی و زمان بودم و قطعا گفتگو های پی در پی ای که با امین در مورد این اثر هایدگر داشتیم هم در مورد انتخاب موضوع مقاله و هم در مورد محتوای آن بسیار برای من مفید واقع شد. امین هستی و زمان را با ترجمه ی جمادی در تهران دنبال کرده بود و چنان مشتاق بود ترجمه ی رشیدیان را هم مطالعه کند که در سفری که به تهران رفته بودم این ترجمه ی اخیر را هم برایش تهیه کردم و به فرانسه فرستادم. از آنجایی که از میزان اشتیاق و درگیری اش با این متن آگاهی داشتم و دارم، شک ندارم که بزرگیان حداقل ترجمه ی رشیدیان  را باید بارها «تورق» کرده باشد.  باید البته از این موضوع غافل نشد که اساسا بحث کردن در مورد هر موضوعی از پیش امکان کژفهمی مطالب را در خود نهفته دارد و از این  رو هیچ گاه  نمی توان – و به نظر من نباید – ادعا کرد که من فلان کتاب یا موضوع فلسفی یا  نظری را «بلدم». به نظر می رسد چنین دیدگاهی نسبت به متون این چنینی  یعنی «بلد بودن» سبب ساده انگاری و تقلیل  دادن متن به یک تفسیر برنده می شودکه  از بحث ما خارج است. خلاصه آنکه به نظر می رسد حمله های مکرر آقای بهنام به طور کلی «سواد» و میزان «بلد بودن» بزرگیان را هدف قرار داده، و این نقدی است که نقد نیست! یعنی امکانی برای گشوده شدن و دیالوگ کردن و به پیش بردن موضوع باز نمی کند. نقد دوستمان که در مواردی اتفاقا می توانست بسیار موفق عمل کند، مثلا مساله ی بغرنج رفرنس دادن و غیره، با دست به یقه شدن و متهم کردن های غیر منصفانه (مثل همین موردی که در مورد»دزدیدن» بزرگیان از شخص خودم آورده شده که بی پایه است) خود را به کلی از اعتبار ساقط می کند.در پایان این که از آنچه می نویسم بی نهایت شرمسارم، چون متنی بیهوده است- بیهوده است چون در پاسخ نقدی نوشته می شود که نقد نیست ! وظیفه ی خود می دانم که از توهین بی جهت و غیر منصفانه ای که به امین در مورد «دزدیدن» از کامنت من شده دفاع کنم.

4.درباره ادعای کپی برداری من از مقاله اسد بودا به این نوشته نگاه کنید. این نوشته یکسال پس از این ادعا در بی بی سی منتشر شده است. یعنی یکسال بعد از این ادعای خنده آور اسدبودا با سارق مطالبش نوشته مشترک منتشر کرده است. توضیح بیشتری نمی توان داد. خود گویاست.

https://aminbozorgian.wordpress.com/2013/09/18/%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%85%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B2/

14 پاسخ به “پاسخ

  1. ناشناس 18/07/2012 در 22:23

    چندي پيش در دادگاهي غيرمنصفانه اينگونه هيولا شدم و به طبع بعد از آن از دانشگاه اخراج. در تمام زماني كه متن شاكي كه به ادعاي خود قصد سازندگي داشت قرائت ميشد در اين فكر بودم كه اين همه دست و پا زدن براي چه. اين همه تلاش مذبوهانه براي هيالوسازي من چه تو جيهي دارد. حال اين متن و دل گرفته تان را مي فهمم، دنيا و آدمها بي انصاف تر از آنچه هستند كه مي نمايند.

  2. آیدا 19/07/2012 در 08:56

    جناب بزرگی سلام
    به نظرم شما دارید دیگر توجیه می کند. من خواننده متن شما هستم نه طفدار این بابا. من مخاطب شما هستم. و شما به خاطر اینکه وقت من و دقت علمی من را دست کم گرفتید و در مواردی منابع را اعلام نکردید بایستی جوابگو باشید. شما ادمی بسیار باهوش هستید از شما بعید است که این طور رفیقم اینا برخورد کنید.

  3. مسعود سفیری 19/07/2012 در 17:05

    سلام
    اقای بزرگیان من مسعود سفیری هستم روزنامه نگار. مدتی است در صدای آمریکا کار می کنم. می خواستم خواهش کنم تا در تماس باشم و در صورت امکان از حضور شما در برنامه ها استفاده کنیم.

  4. امیرمحسن محمدی 20/07/2012 در 20:27

    خسته نباشی‌، اتفاقا در همین سطح دقت در منابع درباره‌ی بسیاری از کسانی‌ که اکنون در علوم انسانی‌ قلم می‌‌زنند وجود ندارد.

  5. رضا كلاهي 24/07/2012 در 09:36

    خوب بود

  6. امیرهوشنگ افتخاری راد 24/07/2012 در 11:52

    امین بزرگیان! بهترین پاسخ نه عزلت که باز نوشتن است.

  7. کامران 25/07/2012 در 11:42

    امین جان عالی بود منتظرم هرچه زود تر در خصوص قسمت دوم مقاله نیز اظهار نظرکنی.

  8. یحیا 01/08/2012 در 22:18

    امین اینکه خودت رو خرده فروش می خوانی خیلی کار خوشایندی نیست، مهم نیست که در واقع و در مقام مقایسه چنین باشی یا نباشی؛ چیزی که هستی – امین – فارغ است از آکادمیسین بودن، ژورنالیست، دست اول نویس، کپی کار و یا هر کدوم از این القابی که تو رو به قول خودت از تو بودن جدا می کنه و در مقامی جدا می نشونه، نه خرده فروش باش و نه عمده فروش، بیا پیش خودمون بشین.
    راستی احتکار هم نکن، لطفن بیشتر بنویس 😉

  9. ع.ت 05/08/2012 در 07:28

    این امکان وجود داره که در اینجا طرح پرسش کرد ؟

  10. نغمه 12/08/2012 در 08:37

    نغمه
    فاجعه رسانه های ایرانی چون رادیو زمانه هستند که همچنان کارهای شما را منتشر می کنند. وقتی رسانه ها هیچ معیار حرفه ای ندارند، از نویسندگان و همکاران آن ها چه انتظاری باید داشت؟ خبر زیر را بخوانید:
    http://news.gooya.com/politics/archives/2012/08/145130.php

    • aminbozorgian 12/08/2012 در 09:22

      خانم نغمه دوست محترم
      مقالاتی که با ادعای کپی برداری و دزدی بنده نوشته شده بود به همراه پاسخم به دست سردبیر رادیو زمانه و مسوولین بخش مربوطه بی بی سی همان موقع رسید. فارغ از محتوای پاسخ آنها که صلاح نیست اینجا مطرح شود مسولین این دوسایت نه تنها ادعاهای مذکور را وارد ندانستند بلکه از بنده خواستند که به ارسال نوشته هایم ادامه بدهم. شما نگران این سایت ها نباشید. بنده برخی موارد ادعا شده در نوشته اول را پاسخ دادم و ادعاهای دیگر را به سبب اهداف و مقاصد غیر انسانی مدعی فرو گذاشتم. هر متنی صلاحیت پاسخگویی را ندارد و به مرور زمان برخی مسایل روشن خواهد شد. البته در پاسخم گفته ام که بی شک نوشته ها و کارهای بنده بی اشکال نیست و در مواردی سهل انگاری هایی بوده است.بالاخره دیکته ننوشته است که غلط ندارد.بی شک برای اصلاح نقصان ها باید تلاش کرد.گفتن نقصان ها بسیار متفاوت است با لجن مال کردن و تخریب وبدتر ازآن خوشحالی و خرسندی از اینکار.در آینده خیلی چیزها مشخص خواهد شد. اگر چنانچه برای شما این مساله تا این میزان مهم است که برای من این لینک را فرستادید به همان میزان مهم باشد که مواجهه با این مساله نیز چگونه بوده است.این فرض را از نظر دور نداشته باشید که پاسخ ندادن به معنی پاسخ نداشتن نیست

  11. فرشین کاظمی نیا 24/08/2012 در 15:18

    از این لحن بیان و پاسخ نجیبانه ات که آموزه های خوبی به همراه دارد ، لذت بردم. دست مریزاد

برای sara پاسخی بگذارید لغو پاسخ